حافظانِ وحی
حافظانِ وحی

حافظانِ وحی

منع عیب جویی و طعنه به دیگران و مال اندوزی

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

جلسات شصتم و شصت و یکم

وَیْلٌ لِّکُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ﴿۱﴾ الَّذِی جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ﴿۲﴾ یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴿۳﴾ کَلَّا لَیُنبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ﴿۴﴾ وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْحُطَمَةُ﴿۵﴾ نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴿۶﴾ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ﴿۷﴾ إِنَّهَا عَلَیْهِم مُّؤْصَدَةٌ﴿۸﴾ فِی عَمَدٍ مُّمَدَّدَةٍ﴿۹﴾ - سوره مبارکه الهمزة

ترجمه:

واى بر هر بدگوى عیبجویى(۱)

که مالى گرد آورد و برشمردش(۲)

پندارد که مالش او را جاوید کرده(۳)

ولى نه قطعا در آتش خردکننده فرو افکنده خواهد شد(۴)

و تو چه دانى که آن آتش خردکننده چیست(۵)

آتش افروخته خدا[یى] است(۶)

[آتشى] که به دلها مى‏رسد(۷)

و [آتشى که] در ستونهایى دراز آنان را در میان فرامى‏گیرد(۸)

در ستونهای کشیده و طولانی!(۹)

 

سلام علیکم

 

معانی لغات:

آیه ١:

وَیْلٌ: وای

لِّکُلِّ: بر هر

هُمَزَةٍ: عیب جو

لُّمَزَةٍ: هرزه زبان

 

آیه ٢:

الَّذِی: کسی که، همان کسی که

جَمَعَ: جمع کرده

مَالًا: مالی(را)

وَعَدَّدَهُ: و میشمارد آن را(مالش را)

 

آیه ٣:

یَحْسَبُ: گمان میکند

أَنَّ: که

مَالَهُ: مالش

أَخْلَدَهُ: جاودانه میکند او را

 

آیه ٤:

کَلَّا: چنین نیست

لَیُنبَذَنَّ: قطعا افتاده میشود

فِی الْحُطَمَةِ: در آتش خردکننده دوزخ

 

آیه ٥:

وَمَا أَدْرَاکَ: و تو چه دانی

مَا الْحُطَمَةُ: آتش خرد کننده دوزخ چیست

 

آیه ٦:

نَارُ: آتش

اللَّهِ: خدا، الهی

الْمُوقَدَةُ: افروخته است، فروزان است

 

آیه ٧:

الَّتِی: (آتشی ) که

تَطَّلِعُ: می رسد

عَلَى: بر

الْأَفْئِدَةِ: قلبها

 

آیه ٨:

إِنَّهَا: که آن (آتش)

عَلَیْهِم: بر آنها

مُّؤْصَدَةٌ: احاطه کامل دارد

 

آیه ٩:

فِی: در

عَمَدٍ: ستونهایی

مُّمَدَّدَةٍ: کشیده، بلند

 

 

 

                

شان نزولاین سوره درمورد "ولید بن مغیره" نازل شده است که در پشت سر پیغمبر اکرم(ص) غیبت مى‏کرد و در پیش رو طعن و استهزاء مى‏نمود. بعضى دیگرشان نزول آن را در باره افراد دیگرى از سران شرک و دشمنان کینه توز و سرشناس اسلام مانند "اخنس بن شریق" و "امیة بن خلف" و "عاص بن وائل" دانسته‏اند. ولى چنانچه این شان نزولها را بپذیریم باز عمومیت مفهوم آیات شکسته نمى‏شود، بلکه شامل تمام کسانى است که داراى این صفاتند.

در روح المعانى در ذیل آیه "وَیْلٌ لِّکُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ" گفته است این سوره بنا به روایتى که ابن ابى حاتم از طریق ابن اسحاق از عثمان بن عمر نقل کرده، در شان ابى بن خلف و بنا به روایتى که سدى نقل کرده در شان ابى بن عمر و ثقفى، معروف به اخنس بن شریق نازل شده، چون مردى هرزه دهن بود، بسیار غیبت مردم را مى‏کرد، و به آنان تهمت مى‏زد و بنا بر آنچه ابن اسحاق نقل کرده امیة بن خلف جمحى نسبت به رسول خدا(ص) همز و لمز مى‏کرد، و بنا بر آنچه ابن جریر و غیر او از مجاهد نقل کرده‏اند، در باره جمیل بن عامر و بنا بر آنچه دیگران گفته‏اند در شان ولید بن مغیره و بدگوئیش نسبت به رسول خدا(ص) و سعى در تنقیص آن جناب نازل شده، و بنا بر قولى دیگر در شان عاص بن وائل نازل شده است.(تفسیر روح المعانى، ج 30، ص 230)

مؤلف روح المعانى سپس گفته ممکن است در باره همه نامبردگان نازل شده باشد (تفسیر روح المعانى، ج 30، ص 230)

ولى به نظر ما بعید نیست که راویان احادیث نامبرده، هر یک به سلیقه خود سوره را بر یکى از نامبردگان تطبیق کرده‏اند، و از اینگونه تطبیق‏ها در روایات شان نزول بسیار است.

-این سوره تهدید شدیدى است به کسانى که عاشق جمع مالند، و مى‏خواهند با مال بیشتر خود بر سر و گردن مردم سوار شوند، و بر آنان کبریایى بفروشند، و به همین جهت از مردم عیب‏هایى مى‏گیرند که عیب نیست و این سوره در مکه نازل شده است.

[تهدید شدید به گرد آورندگان مال و ذکر اوصاف آنان که "همزه" اند و "لمزه" و مال خود را مایه جاودانى مى‏پندارند و ...]

وَیْلٌ لِّکُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ:

-در مجمع البیان گفته: کلمه "همزه" به معناى کسى است که بدون جهت بسیار به دیگران طعنه مى‏زند و عیب‏جویى و خرده‏گیریهایى مى‏کند که در واقع عیب نیست. و اصل ماده "همز" به معناى شکستن است، و کلمه "لمز" نیز به معناى عیب است پس "همزه" و "لمزه" هر دو به یک معنا است.

ولى بعضى گفته‏اند، بین آن دو فرقى هست، و آن این است "همزه" به آن کسى گویند که دنبال سر مردم عیب مى‏گوید و خرده مى‏گیرد، و اما "لمزه" کسى را گویند که پیش روى طرف خرده مى‏گیرد(نقل از لیث).

و بعضى گفته‏اند، همزه کسى را گویند که همنشین خود را با سخنان زشت آزار دهد، و لمزه آن کسى است که با چشم و سر علیه همنشین خود اشاره کند، و به اصطلاح فارسى تقلید او را در آورد. آن گاه مى‏گوید صیغه "فعلة" براى مبالغه در صفتى بنا شده که باعث مى‏شود فعل مناسب با آن صفت از صاحب آن صفت زیاد سر بزند، و خلاصه فعل مذکور عادتش شده باشد، مثلا به مردى که زیاد زن مى‏گیرد، مى‏گویند، فلانى مردى "نکحة" است، و به کسى که زیاد مى‏خندد، مى‏گوید فلانى "ضحکة" است. "همزه و لمزة" هم از همین باب است. (مجمع البیان، ج 10، ص 538)

-«همزة» از «هَمز» به معناى عیب جویى از طریق چشم و ابرو و اشاره است.

 «لَمز» به معناى عیب جویى با زبان است. حرف (ة) در پایان این دو کلمه براى مبالغه است، نظیر «ضحکة» به معناى کسى که زیاد مى‏خندد.

-در تفسیر قمى در معناى کلمه "لمزة" آمده که این کلمه به کسى اطلاق مى‏شود که با سر و گردن خود ژست مى‏گیرد، و چون فقیرى و یا سائلى را ببیند ناراحت مى‏شود. و در معناى جمله "الَّذِی جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ" آمده: یعنى مى‏شمارد و سر جایش مى‏گذارد.(تفسیر قمى، ج 2، ص 441)

"همزة" و "لمزة" هر دو صیغه مبالغه است. اولى از ماده "همز" در اصل به معنى شکستن است و از آنجا که افراد عیب جو و غیبت کننده شخصیت دیگران را درهم مى شکنند به آنها همزة اطلاق شده. و "لمزة" از ماده "لمز" (بر وزن رمز) در اصل به معنى غیبت کردن و عیب جوئى نمودن است. در اینکه آیا این دو واژه به یک معنى است، و اشاره به غیبت کنندگان و عیب جویان مى کند؟ یا در میان این دو فرقى است؟ مفسران احتمالات زیادى داده اند، بعضى آنها را به یک معنى گرفته اند، و بنابراین ذکر این دو با هم براى تاءکید است. ولى بعضى گفته اند "همزه" به معنى غیبت کننده و "لمزه" به معنى عیب جو است. بعضى دیگر "همزه" را به معنى کسانى که با اشارت دست و سر عیب جوئى مى کنند و "لمزه" را به معنى کسانى که با زبان این کار را انجام مى دهند دانسته اند.

بعضى "همزة" را اشاره به عیب جوئى روبرو، و "لمزة" را به عیب جوئى پشت سر مى دانند.

بعضى "همزة" را به معنى عیب جوئى آشکار، و "لمزة"  را عیب جوئى پنهان و با اشاره چشم و ابرو شمرده اند.

و گاه گفته شده هر دو به معنى کسى است که مردم را با القاب زشت و زننده یاد مى کند.

و بالاخره در سخنى از ابن عباس آمده است که در تفسیر این دو چنین مى گفت:

هم المشاؤون بالنمیمة، المفرقون بین الاحبة، الناعتون للناس ‍ بالعیب: آنها کسانى هستند که سخن چینى مى کنند، و میان دوستان جدائى مى افکنند، و مردم را با عیوب توصیف مى کنند.

گویا ابن عباس این سخن را از حدیثى که از پیغمبر اکرم(ص) نقل شده است استفاده کرده ، آنجا که فرمود:

الا انبئکم بشرارکم؟ قالوا: بلى یا رسول الله(ص) قال: المشاؤ ون بالنمیمة، المفرقون بین الاحبة، الباغون للبرآء المعایب: آیا شما را از شریرترین افراد خبر دهم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا! فرمود: آنها که بسیار سخن چینى مى کنند، در میان دوستان جدائى مى افکنند، و براى افراد پاک و بى گناه در جستجوى عیوبند.

ولى از مجموع کلمات ارباب لغت استفاده مى شود که این دو واژه به یک معنى است، و مفهوم وسیعى دارد که هر گونه عیب جوئى و غیبت و طعن و استهزاء به وسیله زبان و علائم و اشارات و سخن چینى و بدگوئى را شامل مى شود.

-عیب جویى و طعنه به هر نحو و شکل ممنوع و حرام است. غیابى یا حضورى، با زبان یا اشاره، شوخى یا جدى، کوچک یا بزرگ مربوط به کار و صنعت یا آفرینش طبیعت.
-تعبیر به "ویل" تهدید شدیدى است نسبت به این گروه (عیب جوئى و استهزاء)، و اصولا آیات قرآن موضع گیرى سختى در برابر اینگونه افراد نموده، و تعبیراتى دارد که درباره هیچ گناهى مانند آن دیده نمى شود، مثلا بعد از آنکه منافقان کوردل را به خاطر سخریه مؤمنان به عذاب الیم تهدید مى کند، مى فرماید: استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم: چه براى آنها استغفار کنى و چه نکنى، حتى اگر هفتاد بار براى آنها استغفار کنى خداوند آنها را هرگز نمى بخشد/80 توبه
شبیه همین معنى در باره منافقانى که پیغمبر اکرم(ص) را استهزا مى کردند در سوره منافقون آیه 5 آمده است.

الَّذِی جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ:

کلمه "عدده" از ماده "عد" به معناى شمردن است، مى‏فرماید شخصى که همزه و لمزه است از بس عاشق مال و حریص بر جمع آن است، مال را روى هم جمع مى‏کند و پى در پى آن را مى‏شمارد، و از بسیار بودن آن لذت مى‏برد.

ولى بعضى گفته‏اند: از "عده" (بر وزن غده ) به معنى آماده کردن این اموال و ذخیره نمودن براى مشکلات و روز مبادا است ومعنایش این است که مال را عده و ذخیره مى‏کند براى روزى که مورد هجوم ناملایمات روزگار واقع شود، که بنابراین، کلمه "عدده" دیگر به معناى شمردن نیست.

بعضى نیز آن را به امساک و نگهدارى تفسیر نموده اند. ولى معنى اول از همه ظاهرتر است .

-برخى افراد از شمارش اموال خود، به رخ کشیدن آن و سرگرم شدن به آن لذت مى‏بردند و گمان مى‏کنند این ثروت همیشگى است و آنها را براى همیشه در دنیا نگه مى‏دارد و دیگر بیمارى و مرگ به سراغ آنها نمى‏آید. قرآن این دیدگاه را مذمّت کرده و مى‏فرماید: این نگاه به دنیا، انسان را دوزخى مى‏کند. وگرنه داشتن مال دنیا و بهره بردن از آن مذمّتى ندارد.

-به سرچشمه این عمل زشت(عیب جوئى و استهزاء) که غالبا از کبر و غرور ناشى از ثروت مایه مى گیرد می پردازد و مى افزاید: همان کسى که مال را جمع آورى و شماره کرده بى آنکه حساب مشروع و نامشروع آنرا کند (الَّذِی جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ). آنقدر به مال و ثروت علاقه دارد که پیوسته آنها را مى شمرد، و از برق درهم و دینار، و پولهاى دیگر، لذت مى برد و شادى مى کند.

هر درهم و دینارى براى او بتى است، نه تنها شخصیت خویش که تمام شخصیتها را در آن خلاصه مى بیند، و طبیعى است که چنین انسان گمراه و ابلهى مؤ منان فقیر را پیوسته به باد سخریه بگیرد.


-در لسان قرآن اگر "بعد از توجه به خدا" به سراغ مال رفتید ارزش است، فاذا قضیت الصلوة فانتشروا فى الارض وابتغوا...

 ولى اگر به جاى یاد خدا به سراغ مال رفتید مورد انتقاد است. و اذا رأوا تجارة او لهوًا انفضوا...


-برخى افراد از شمارش اموال خود، به رخ کشیدن آن و سرگرم شدن به آن لذت مى‏بردند و گمان مى‏کنند این ثروت همیشگى است و آنها را براى همیشه در دنیا نگه مى‏دارد و دیگر بیمارى و مرگ به سراغ آنها نمى‏آید. قرآن این دیدگاه را مذمّت کرده و مى‏فرماید: این نگاه به دنیا، انسان را دوزخى مى‏کند. وگرنه داشتن مال دنیا و بهره بردن از آن مذمّتى ندارد.


- یکى از آفات و خطرات ثروت اندوزى، تحقیر دیگران است.(
هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ ... جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ) و این یکی از امتحانات الهی برای ثروتمندان است.

- مسائل اخلاقى جزء دین است و انسان مؤمن، باید زبان و نگاه خود را کنترل کند.


- مراقب باشیم فریب دنیا را نخوریم و به مال دنیا مغرور نشویم.


- آنان که به جاى انفاق مال، در فکر جمع و احتکار اموال هستند، منتظر عذاب خورد کننده قیامت باشند. (
جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ ... لَیُنبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ)

 - نیش زبان و طعنه زدن، از گناهان کبیره است، زیرا درباره آن وعده عذاب آمده است. 
- آتشى که خدا بیفروزد، نه فقط بر جسم، بلکه بر جان و دل مجرمان نفوذ مى‏کند. (
نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ):

- فکر بشر از درک حقایق دوزخ و بهشت عاجز است. (وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْحُطَمَةُ) این جمله تعظیم و هول انگیزى حطمه را مى‏رساند.

- ستون‏هاى بلند آتش، راه فرار را بر دوزخیان مى‏بندد. (مُّؤْصَدَةٌ فِی عَمَدٍ مُّمَدَّدَةٍ)

-تحقیر و ناچیز معرفى کردن مال دنیا به این علت است که، چون مال هر قدر هم که زیاد و زیادتر باشد دردى از صاحبش را دوا نمى‏کند، تنها سودى که به حالش دارد همان مقدارى است که به مصرف حوائج طبیعى خودش مى‏رساند، مختصرى غذا که سیرش کند، و شربتى آب که سیرابش سازد، و دو قطعه جامه که به تن کند.

به هر حال آیه ناظر به ثروت اندوزانى است که مال را نه به عنوان یک وسیله بلکه به عنوان یک هدف مى نگرند، و در جمع آورى آن هیچ قید و شرطى قائل نیستند، از حلال و حرام و تجاوز بر حقوق دیگران ، از طریق شرافتمندانه و یا طرق پست و رذیلانه آن را جمع آورى مى کنند، و آنرا تنها نشانه عظمت و شخصیت مى دانند.
آنها مال را براى رفع نیازهاى زندگى نمى خواهند، و به همین دلیل هر قدر بر اموالشان افزوده شود حرصشان بیشتر مى گردد، و گرنه مال در حدود معقول و از طرق مشروع نه تنها مذموم نیست ، بلکه در قرآن مجید گاهى از آن به عنوان "فضل الله" تعبیر شده ، آنجا که مى فرماید:

و ابتغوا من فضل الله../10 جمعه

و در جاى دیگر از آن تعبیر به خیر مى کند:

کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خیرا الوصیة:

بر شما مقرر شده که وقتى مرگ یکى از شما فرا رسد اگر خیرى از خود به یادگار گذارده وصیت کند.

چنین مالى مسلما نه مایه طغیان است، نه وسیله تفاخر، نه بهانه استهزاى دیگران، اما مالى که معبود است و هدف نهائى است، و صاحبان آن را همچون "قارون" دعوت به طغیان مى کند ننگ است و ذلت، و مصیبت است و نکبت، و مایه دورى از خدا و خلود در آتش دوزخ است.

و غالبا جمع آورى کمیت زیادى از این مال جز با آلودگیهاى فراوان ممکن نمى شود.
لذا در حدیثى از امام رضا(ع ) مى خوانیم که فرمود:

لا یجتمع المال الا بخمس خصال: بخل شدید، و امل طویل، و حرص غالب، و قطیعة رحم، و ایثار الدنیا على الاخرة: مال جز با پنج خصلت در یک جا جمع نمى شود: بخل شدید، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب، قطع رحم، و مقدم داشتن دنیا بر آخرت.

زیرا کسانى که سخاوتمندند و گرفتار آرزوهاى دور و دراز نیستند مراقب حلال و حرامند، به ارحام خود کمک مى کنند، و غالبا اموال نزد آنها جمع نمى شود، هر چند درآمدشان زیاد باشد.

در آیه بعد مى افزاید: این انسان زراندوز و مال پرست گمان مى کند اموالش سبب جاودانگى او است (یحسب ان ماله اخلده).

جالب اینکه "اخلد" در اینجا به صورت فعل ماضى آمده ، یعنى او گمان مى کند اموالش او را به صورت یک موجود جاودانه در آورده است، نه مرگ مى تواند به سراغ او آید، نه بیماریها و حوادث جهان مشکلى براى او ایجاد مى کند، چرا که مشکل گشا در نظرش تنها مال و ثروت است و این مشکل گشا را در دست دارد.


چه پندار غلط و خیال خامى؟ اموالى که آنقدر در اختیار قارون بود که کلید گنجهایش را چندین مرد زورمند به زحمت برمى داشت، ولى به هنگام حمله عذاب الهى نتوانستند مرگ او را ساعتى به تاءخیر اندازند، و خداوند او و گنجهایش را در یک لحظه با یک زمین لرزه مختصر در زمین فرو برد: فخسفنا به و بداره الارض../81قصص


اموالى که نمونه کاملش در دست فراعنه مصر بود، ولى به مصداق:

کم ترکوا من جنات و عیون/25 و زروع و مقام کریم/26 و نعمة کانوا فیها فاکهین /27دخان: چه بسیار باغها و چشمه ها از خود به جاى گذاشتند /25 و زراعتها و قصرهاى جالب و گرانقیمت /26 و نعمتهاى فراوان دیگر که در آن متنعم بودند/27

ولى همه اینها به آسانى در عرض ساعتى به دیگران رسید: کذلک و اورثناها قوما آخرین/28دخان


و لذا در قیامت که پرده ها کنار مى رود آنها به اشتباه بزرگشان پى مى برند و فریادشان بلند مى شود: ما اغنى عنى مالیه/28 هلک عنى سلطانیه/29حاقه

مال و ثروتم هرگز مرا بى نیاز نکرد/28 قدرت من نیز از دست رفت/29.

اصولا انسان از فنا و نیستى متنفر است، و طرفدار خلود و جاودانگى است، و همین علاقه درونى به ما در مباحث معاد کمک مى کند که بدانیم انسان براى جاودانگى آفریده شده است، و الا غریزه عشق به جاودانگى در او نبود.

ولى این انسان مغرور و خودخواه و دنیاپرست گاه جاودانگى خود را در امورى مى بیند که درست مایه فنا و نیستى او است، فى المثل مال و مقام را که غالبا دشمنان بقاى او هستند وسیله جاودانگى مى شمرد.

از این بیان روشن شد که پندار جاودانگى به وسیله مال دلیلى براى جمع مال، و جمع مال نیز عاملى براى استهزاء و سخریه دیگران در نظر این کوردلان محسوب مى شود.

یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ:

- "یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ" یعنى او خیال مى‏کند مالى که براى روز مبادا جمع کرده زندگى جاودانه به او مى‏دهد، و از مردنش جلوگیرى مى‏نماید، بنا بر این منظور از جمله "أَخْلَدَهُ" که صیغه ماضى است، معناى مضارع آینده است، به قرینه جمله "یَحْسَبُ" که آن نیز مضارع است.

پس انسان نامبرده به خاطر اخلاد در ارض و چسبیدنش به زمین و زندگى مادى و زمینى، و فرو رفتنش در آرزوهاى دور و دراز، از مال دنیا به آن مقدارى که حوائج ضرورى زندگى کوتاه دنیا و ایام گذراى آن را کفایت کند قانع نمى‏شود، بلکه هر قدر مالش زیادتر شود حرصش تا بى‏نهایت زیادتر مى‏گردد، پس از ظاهر حالش پیداست که مى‏پندارد مال، او را در دنیا جاودان مى‏سازد، و چون جاودانگى و بقاى خود را دوست مى‏دارد، تمام همش را صرف جمع مال و شمردن آن مى‏کند، و وقتى جمع شد و خود را بى‏نیاز احساس کرد، شروع به یاغى‏گرى نموده، بر دیگران تفوق و استعلا مى‏ورزد، هم چنان که در جاى دیگر فرمود:

"إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏" /7 علق، )آدمى حتما دچار طغیان مى‏شود در صورتى که خود را بى‏نیاز احساس کند( و این استکبار و تعدى اثرى که براى آدمى دارد همز و لمز است.

از اینجا روشن مى‏گردد که جمله"یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ" به منزله تعلیل است براى جمله "الَّذِی جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ"، و مى‏فهماند اگر مال پشیز دنیا را جمع مى‏کند و مى‏شمارد، انگیزه و علتش پندار غلطى است که دارد، و این خطاى عملیش مستند به خطاى فکرى او است، که پنداشته مال او را جاودان مى‏سازد، و نیز جمله "الَّذِی جَمَعَ ..." به منزله تعلیل است براى جمله "وَیْلٌ لِّکُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ"، و مى‏فهماند علت اینکه ویل را نثار هر همزه و لمزه کردیم این است که او مال پشیز دنیا را جمع مى‏کند و مى‏شمارد.

کَلَّا لَیُنبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ:

-"حطمه" صیغه مبالغه از ماده حطم به معنى درهم شکستن چیزى است، و این نشان مى دهد که آتش سوزان دوزخ به شدت اعضاى آنها را درهم مى شکند، ولى از بعضى از روایات استفاده مى شود که "حطمه" نام تمام جهنم نیست بلکه نام بخش فوق العاده سوزانى از آن است. فهم این معنى که آتش به جاى سوزاندن، اعضا را درهم بشکند شاید در گذشته مشکل بود، ولى امروز که مساله شدت تاثیر امواج انفجار بر همه ما واضح شده که چگونه ممکن است امواج ناشى از یک انفجار مهیب نه تنها انسانها بلکه میله هاى محکم آهن و ستونهاى عظیم ساختمانها را درهم بشکند مطلب عجیبى نیست.


- "
کَلَّا لَیُنبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ" این جمله ردع و تخطئه پندار غلط او است، که مى‏پندارد مال، جاودانه ‏اش مى‏کند، و لام در کلمه "لَیُنبَذَنَّ" لام سوگند است، و واژه "نبذ" به معناى پرت کردن و دور انداختن چیزى است. و کلمه "حطمة" (بر وزن همزه و نیز بر وزن لمزه و نکحة و ضحکة) صیغه مبالغه است، و مبالغه در حطم (شکستن) را مى‏رساند، البته به معناى خوردن هم استعمال شده، و این کلمه یکى از نامهاى جهنم است چون جمله "نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ" آن را به آتش جهنم تفسیر کرده. و معناى آیه این است که: نه، او اشتباه کرده، مال دنیایش جاودانش نمى‏سازد، سوگند مى‏خورم که به زودى مى‏میرد و در حطمه‏اش پرت مى‏کنند.

قرآن در پاسخ این گروه مى فرماید: چنان نیست که او مى پندارد (کلا). بلکه به زودى با کمال ذلت و حقارت در آتشى خرد کننده پرتاب مى شود! (لَیُنبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ).
بعد "حطمة" را چنین تفسیر مى کند: و تو چه مى دانى حطمه چیست؟! (
وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْحُطَمَةُ).

آتش برافروخته الهى است (نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ).

آتشى که از دلها سرمى زند و نخستین جرقه هایش در قلوب ظاهر مى شود! (الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ).

قرآن در پاسخ این گروه مى فرماید: چنان نیست که او مى پندارد (کلا).
بلکه به زودى با کمال ذلت و حقارت در آتشى خرد کننده پرتاب مى شود! (
لَیُنبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ).

بعد "حطمة" را چنین تفسیر مى کند: و تو چه مى دانى حطمه چیست ؟! (وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْحُطَمَةُ).

آتش برافروخته الهى است (نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ).

آتشى که از دلها سرمى زند و نخستین جرقه هایش در قلوب ظاهر مى شود! (الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ).

"لینبذن" از ماده "نبذ" (بر وزن سبز) به گفته راغب در مفردات در اصل به معنى دور انداختن چیزى به خاطر حقارت و بى ارزشى آن است.

یعنى خداوند، این مغروران خودخواه خود برتربین را در آن روز به صورت موجوداتى ذلیل و بى ارزش در آتش دوزخ پرتاب مى کند، تا نتیجه کبر و غرور خود را ببینند.

نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ:

تعبیر به "نارالله" (آتش الهى) دلیل بر عظمت آن است و تعبیر به "موقدة" دلیل بر فروزان بودن همیشگى آن است .عجیب اینکه این آتش بر خلاف تمام آتشهاى دنیا که نخست پوست را مى سوزاند و سپس به داخل نفوذ مى کند، اول بر دلها شراره مى زند، و درون را مى سوزاند، نخست قلب را، و بعد مغز و استخوان را، و سپس به خارج سرایت مى کند.

این چه آتشى است که اولین جرقه هایش بر دل آدمى ظاهر مى شود؟ این چه آتشى است که درون را قبل از برون مى سوزاند؟ همه چیز قیامت عجیب است و با این جهان تفاوت بسیار دارد، حتى درگیرى آتش ‍ سوزانش !چرا چنین نباشد؟ در حالى که قلبهاى آنها کانون کفر و کبر و غرور بود و مرکز حب دنیا و ثروت و مال.

چرا آتش قهر و غضب الهى قبل از هر چیز بر قلوب آنها مسلط نشود در حالى که آنها دل مؤمنان را در این دنیا با سخریه ها و عیب جوئى و غیبت و تحقیر سوزاندند، عدالت الهى ایجاب مى کند که آنها کیفرى همانند اعمالشان را ببینند.

الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ:

-معناى اینکه در وصف آتش جهنم فرمود:"الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ" و معناى "فِی عَمَدٍ مُّمَدَّدَةٍ" "نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ" " ایقاد نار" به معناى شعله‏ور ساختن آتش است. و کلمه "اطلاع و طلوع بر هر چیز" به معناى اشراف بر آن چیز، و ظاهر شدن آن است، و کلمه "افئدة" جمع کلمه "فؤاد" است که به معناى قلب است، و مراد از قلب در اصطلاح قرآن کریم (عضو صنوبرى شکل که تلمبه خون براى رساندن آن به سراسر بدن است نیست بلکه) چیزى است به نام نفس انسانیت، که شعور و فکر بشر از آن ناشى مى‏شود.

و گویا مراد از "اطلاع آتش بر قلوب" این است که آتش دوزخ باطن آدمى را مى‏سوزاند، همانطور که ظاهرش را مى‏سوزاند، به خلاف آتش دنیا که تنها ظاهر را مى‏سوزاند.

قرآن درباره سوزاندن آتش جهنم فرموده:" وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ" /24بقره


-در تفسیر قمی در ذیل آیه "
الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ" آمده که بر دلها شعله مى‏زند، و ابوذر غفارى فرموده: به متکبرین دو چیز را بشارت دهید، یکى اینکه به سینه‏هایشان داغ بگذارند و دیگر اینکه پشتشان را بر زمین بکشند. و در ذیل آیه "إِنَّهَا عَلَیْهِم مُّؤْصَدَةٌ" آمده که آتش دوزخ همه اهل دوزخ را فرا مى‏گیرد "فِی عَمَدٍ مُّمَدَّدَةٍ"، یعنى وقتى کنده و زنجیرها بر آنان استوار مى‏گردد به خدا سوگند که پوستشان را مى‏خورد.(تفسیر قمى، ج 2، ص 441)

"إِنَّهَا عَلَیْهِم مُّؤْصَدَةٌ":

«موصدة» به حفره‏اى گفته مى‏شود که در کوه ایجاد کنند و درب آن را محکم ببندند.
منظور از «عمد ممدّدة» (ستون‏هاى بلند و کشیده)، یا میخ‏هاى بلندى است که اهل عذاب را با آن میخکوب و زندانى مى‏کنند و یا شعله‏هاى عظیم آتش که همچون ستون‏هاى بلند، کشیده است.

- "إِنَّهَا عَلَیْهِم مُّؤْصَدَةٌ" یعنى آتش بر آنان منطبق است، به این معنا که از آنان احدى بیرون آتش نمى‏ماند، و از داخل آن نجات نمى‏یابد.

"مؤصده" از ماده "ایصاد" به معنى بستن در و محکم کردن آن است، و لذا به اطاقکهائى که در درون کوه ها براى جمع اموال بوجود مى آورند "وصید" مى گفتند.
در حقیقت همانگونه که آنها اموال خود را در گاوصندوقها و مخازن در بسته نگاه مى داشتند خداوند هم آنها را در عذاب در بسته دوزخ که راه خلاص و نجاتى از آن نیست زندانى مى کند.

فِی عَمَدٍ مُّمَدَّدَةٍ:

- "فِی عَمَدٍ مُّمَدَّدَةٍ" کلمه "عمد"- با فتحه عین و فتحه میم- جمع عمود (ستون) است، و کلمه "ممدده" اسم مفعول از مصدر تمدید است، و تمدید مبالغه در مد (کشیدن) است.
بعضى  از مفسرین گفته‏اند: منظور از "عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ" گل میخ‏هایى است که اهل عذاب را میخکوب مى‏کند. (مجمع البیان، ج 10، ص 538)

بعضى دیگر گفته ‏اند: عمد ممدده تنه‏هاى درختان است که چون مقطار، زندانى را با آن مى‏بندند، و "مقطار" چوب و یا تنه درختى بسیار سنگین است، که در آن سوراخهایى باز مى‏کردند تا پاهاى دزدان و سایر مجرمین زندانى را در آن سوراخها کنند، بعضى دیگر معانى دیگرى براى آن کرده ‏اند.( روح المعانى، ج 30، ص 232)

-سرانجام مى گوید: "عمد" جمع "عمود" به معنى ستون یا هر شى ء طولانى مانند قطعات چوب و آهن است، و "ممددة" به معنى کشیده و طویل است.

جمعى از مفسران این تعبیر را اشاره به میخهاى عظیم آهنین دانسته اند که درهاى جهنم محکم با آنها بسته مى شود، به گونهاى که راه خروج مطلقا از آن وجود ندارد، و بنابر این تاکیدى است بر آیه قبل که مى گوید درهاى جهنم را بر آنها مى بندند و از هر طرف محصورند.

بعضى نیز آن را اشاره به نوعى از وسائل عذاب و مجازات دانسته اند، شبیه چیزى که در میان ما به "کند و زنجیر" معروف است، و آن قطعه چوب یا آهن سنگینى است که دو فرورفتگى در آن به اندازه مچ پاها وجود دارد، پا را در آن مى نهادند، و با میل هاى روى آن را گرفته و قفل مى کردند، به طورى که شخص قدرت بر حرکت نداشت، و این جزاى شکنجه هاى آنها نسبت به مردم بى گناه در این دنیا است.


بعضى نیز تفسیر سومى به کمک اکتشافات اخیر براى آن ذکر کرده اند، و آن این که شعله هاى سوزان جهنم به صورت ستونهاى کشیده و طولانى بر آنها مسلط مى شود آنها مى گویند در اکتشافات اخیر ثابت شده که اشعه مخصوص ایکس (رونتگن) بر خلاف اشعه هاى دیگر که به صورت مخروطى پخش مى شود به صورت استوانه اى درست همچون ستون منتشر مى گردد، و عجیب اینکه این اشعه در تمام وجود انسان نفوذ مى کند، و حتى بر قلب مسلط مى شود، و به همین دلیل براى عکسبردارى از اعضاى داخلى از آن استفاده مى کنند، معلوم مى شود اشعه اى از آتش سوزان جهنم برمى خیزد که بى شباهت به اشعه فوق نیست.

ولى از میان این تفاسیر مناسب تر همان تفسیر اول است .البته بنا بر بعضى از این تفاسیر جمله فى "عمد ممددة" بیان حالت دوزخ و در بعضى دیگر بیان حال دوزخیان است.

-در مجمع البیان است که عیاشى به سند خود از محمد بن نعمان احول از حمران بن اعین از امام باقر(ع) روایت کرده که فرمود: کفار و مشرکین در قیامت اهل توحید را که به خاطر گناهان در آتش شده‏اند سرزنش مى‏کنند، که امروز نمى‏بینیم که توحید شما دردى از شما دوا کرده باشد، چون مى‏بینیم خدا فرقى میان ما و شما نگذاشت، در این هنگام خداى تعالى براى اهل توحید غیرت به خرج مى‏دهد و به ملائکه دستور مى‏دهد اهل توحید را شفاعت کنید، آنان هر کس را که خدا خواسته باشد شفاعت مى‏کنند، سپس به انبیا دستور مى‏دهد شفاعت کنید، آنان هم هر کسى را که خدا خواسته باشد شفاعت مى‏کنند، سپس به مؤمنین دستور مى‏دهد شفاعت کنید، مؤمنین نیز هر کس را که خدا خواسته باشد شفاعت مى‏کنند، آن گاه خداى تعالى مى‏فرماید: من از همه اینان مهربانترم، به رحمت من از آتش خارج شوید، و همه چون مور و ملخ بیرون مى‏آیند.

آن گاه امام باقر(ع) فرمود: سپس عمد کشیده مى‏شود و راه نجات را برویشان مى‏بندد و به خدا سوگند که خلود از اینجا شروع مى‏ شود.(مجمع البیان، ج 10، ص 538)

-اصولا آبرو و حیثیت اشخاص از نظر اسلام بسیار محترم است ، و هر کارى که موجب تحقیر مردم گردد گناه بزرگى است ، در حدیثى از پیغمبر اکرم (ص) آمده است:

اذل الناس من اهان الناس: ذلیل ترین مردم کسى است که به مردم توهین کند!.
شرح بیشترى در این زمینه ذیل آیه 11 و 12 سوره حجرات آورده ایم.


-کبر و غرور، سرچشمه گناهان بزرگ است. خود برتربینى بلاى عظیمى است که خمیر مایه بسیارى از معاصى محسوب مى شود، غفلت از خدا، کفران نعمتها، غرق شدن در عیاشى و هوسبازى، تحقیر دیگران ، و استهزاى مؤمنان، همه از آثار شوم این صفت رذیله است، افراد کم ظرفیت همین که به نوائى مى رسند، چنان گرفتار کبر و غرور مى شوند که مطلقا ارزشى براى دیگران قائل نیستند، و همان سبب جدائى آنها از جامعه، و جدائى جامعه از آنها مى شود.

در عالمى از پندار فرو مى روند، خود را تافته اى جدا بافته مى پندارند و حتى از مقربان خدا مى شمارند، و همین سبب مى شود که عرض و آبرو و حتى جان دیگران در نظر آنها، بى ارزش و بى مقدار باشد، به همز و لمز مشغول مى شوند، و با عیب جوئى و مذمت دیگران، به گمان خود بر عظمت خویش مى افزایند! جالب اینکه در بعضى از روایات اینگونه افراد به عقرب تشبیه شده اند، که کارشان نیش زدن است، (و اگر نیش ‍ عقرب نه از ره کین است، نیش آنها از راه کینه توزی هاست).


-در حدیثى آمده است که پیغمبر اکرم(ص ) فرمود: من در شب معراج گروهى از دوزخیان را دیدم که گوشت از پهلویشان جدا مى کردند و به آنها مى خوراندند!، از جبرئیل پرسیدم اینها کیانند؟! گفت : "هؤ لاء الهمازون من امتک، اللمازون": اینها عیب جویان و استهزاء کنندگان از امت تواند.

- درباره مال و ثروت، نظرات متفاوتى در جهت افراط و تفریط وجود دارد،

1) بعضى چنان اهمیتى براى آن قائلند که حلال تمام مشکلاتش ‍ مى دانند، تا آنجا که طرفداران این عقیده در اشعار خود داد سخن در این زمینه داده اند، از جمله شاعر عرب مى گوید:

"فصاحة سحبان و خط ابن مقلة و حکمة لقمان و زهد بن ادهم اذا اجتمعت فى المرء و المرء مفلس فلیس له قدر به مقدار درهم !"

فصاحت سحبان(فصیح معروف عرب) و خط ابن مقله (خطاط معروف) و حکمت لقمان و زهد ابراهیم بن ادهم اگر در انسانى جمع شود و مفلس و بى پول باشد قدر و مقامى حتى به مقدار یک درهم نخواهد داشت! و لذا جاى تعجب نیست که این گروه دائما به جمع اموال پردازند و آنى راحت ننشینند و هیچ قید و شرطى براى آن قائل نباشند و حلال و حرام در نظرشان یکسان باشد.

2) در نقطه مقابل این گروه جمعیتى هستند که براى مال و ثروت، کمترین ارزشى قائل نیستند، فقر را مى ستایند و براى آن ارج قائلند، حتى مال را مزاحم تقوى و قرب خدا مى دانند!

3) ولى در برابر این دو عقیده که در طرف افراط و تفریط قرار دارد.

 آنچه از قرآن مجید و روایات اسلامى استفاده مى شود، این است که مال خوب است اما به چند شرط:

الف) وسیله باشد و نه هدف.

ب) انسان را اسیر خود نسازد، بلکه انسان امیر بر آن باشد.

ج) از طرق مشروع به دست آید و در راه رضاى خدا مصرف گردد.

علاقه به چنین مالى نه تنها دنیاپرستى نیست بلکه دلیلى بر علاقه به آخرت است، و لذا در حدیثى از امام صادق(ع) مى خوانیم هنگامى که حضرت ذهب و فضه (طلا و نقره) را لعن و نفرین فرمود یکى از یاران تعجب کرد و در این سؤ ال نمود امام(ع) فرمود:

"لیس حیث تذهب الیه انما الذهب الذى ذهب بالدین و الفضة التى افاضت الکفر"

 منظور از ذهب چیزى است که دین را از بین برد و منظور از فضه چیزى است که سرچشمه کفر و بى ایمانى مى شود.

در حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان(ع) مى خوانیم:

"السکر اربع سکرات سکر الشراب، و سکر المال، و سکر النوم، و سکر الملک"

مستى چهار گونه است، مستى شراب، مستى مال، مستى خواب و مستى قدرت.


در حدیث دیگرى از امام صادق(ع) آمده است که مردى خدمتش آمد و عرض کرد پدر و مادرم به فدایت باد، مرا موعظه اى کن، فرمود:

"ان کان الحسنات حقا فالجمع لماذا؟ و ان کان الخلف من الله عز و جل حقا فالبخل لماذا؟!"

اگر حسنات حق است و به آن ایمان داریم، جمع مال براى چیست؟(چرا در راه خدا انفاق نکنیم) و اگر پاداش و جبران الهى حق است، بخل براى چیست؟!


بسیارى هستند تا پایان عمر به جمع آورى مال مشغولند، و سرانجام براى دیگران وا مى گذارند، حسابش را آنها باید بدهند و بهره اش نصیب دیگران است لذا در حدیثى مى خوانیم از امیر مؤمنان على(ع) سؤال کردند: "من اعظم الناس حسرة؟" چه کسى حسرتش از همه بیشتر است ؟!

فرمود: "من راى ماله فى میزان غیره، و ادخله الله به النار و ادخل وارثه به الجنة!" کسى که اموال خود را در ترازوى سنجش اعمال دیگران ببیند، خداوند او را به خاطر اموالش وارد دوزخ کند، و وارث او را به خاطر آن وارد بهشت سازد!


-در حدیثی از امام صادق(ع) در تفسیر آیه "کذلک یریهم الله اعمالهم حسرات علیهم..."

اینگونه خداوند اعمال آنها را مایه حسرتشان قرار مى دهد.

فرمود: "هو الرجل یدع المال لا ینفقه فى طاعة الله بخلا ثم یموت فیدعه لمن یعمل به فى طاعة الله او فى معصیته"

این درباره کسى است که مالى را وامى گذارد و به خاطر بخل ، در راه طاعت الهى انفاق نمى کند، سپس مى میرد و آن را براى کسى مى نهد که در طاعت الهى یا در معصیتش مصرف مى کند.

سپس امام(ع) افزود اگر در طریق اطاعت خدا صرف کند آن را در میزان عمل دیگرى مى بیند و حسرت مى خورد، چرا که مال مال او بوده، و اگر در معصیت الهى صرف کند سبب تقویت او شده تا گناه کند(و باز عقوبت و حسرتش متوجه او است).

آرى موضع گیرى انسانها در برابر اموال مختلف است گاه از آن بت خطرناکى مى سازند و گاه وسیله سعادت بزرگى.

این سخن را با حدیث پر معنائى از ابن عباس پایان مى دهیم، او مى گوید:

"ان اول درهم و دینار ضربا فى الارض نظر الیهما ابلیس فلما عاینهما اخذهما فوضعهما على عینیه، ثم ضمهما الى صدره، ثم صرخ صرخة، ثم ضمهما الى صدره، ثم قال: انتما قرة عینى! و ثمرة فؤادى ما ابالى من بنى آدم اذا احبوکما ان لا یعبدوا وثنا! حسبى من بنى آدم ان یحبوکما"

هنگامى که نخستین سکه درهم و دینار در جهان زده شد ابلیس نگاهى به آنها افکند وقتى آنها را تماشا کرد آن دو را گرفت و بر چشمانش ‍ گذاشت، سپس برداشت و به سینه اش چسباند! بعد فریاد عاشقانه اى کشید! دگر بار به سینه اش چسباند، سپس گفت: شما(خطاب به درهم و دینار) نور چشمان منید و میوه دل من! اگر انسانها شما را دوست دارند براى من مهم نیست که بت پرستى نکنند. همین که شما را دوست دارند براى من کافى است (چرا که شما برترین بت هستید).


-خداوندا! ما را از مستى مال و مقام و دنیا و شهوات حفظ کن.

پروردگارا! ما را از سلطه شیطان و بندگى درهم و دینار رهائى بخش.

بارالها! آتش دوزخ سخت شکننده است و رهائى از آن جز به لطف تو ممکن نیست ما را مشمول لطفت فرما.

 

تکلیف امروز دوستای عزیزم:

حفظ آیات به همراه ترجمه و کاربرد

 

التماس دعا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد