حافظانِ وحی
حافظانِ وحی

حافظانِ وحی

نکوهش کثرت طلبی و دنیا دوستی

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

جلسات شصت و هشتم و شصت و نهم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ﴿۱﴾ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ﴿۲﴾ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ﴿۳﴾ ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ﴿۴﴾ کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ﴿۵﴾ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴿۶﴾ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ﴿۷﴾ ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴿۸

سوره مبارکه التکاثر

ترجمه:

به نام خداوند رحمتگر مهربان

تفاخر به بیشترداشتن شما را غافل داشت(۱) تا کارتان [و پایتان] به گورستان رسید(۲) نه چنین است زودا که بدانید(۳) باز هم نه چنین است زودا که بدانید(۴) هرگز چنین نیست اگر علم‏الیقین داشتید(۵) به یقین دوزخ را مى‏بینید(۶) سپس آن را قطعا به عین‏الیقین درمى‏یابید(۷) سپس در همان روز است که از نعمت [روى زمین] پرسیده خواهید شد(۸)

 

سلام علیکم

 

معانی لغات:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ: به نام خداوند رحمتگر مهربان 

آیه ۱

أَلْهَاکُمُ: شما را غافل داشت

التَّکَاثُرُ: تفاخر به بیشترداشتن، افزون طلبی و تفاخر  

آیه ۲

حَتَّى: تا اینکه

زُرْتُمُ: به دیدار رفتید

الْمَقَابِرَ: قبرها (را) 

آیه ۳

کَلَّا: هرگز چنین نیست (که می پندارید) 

سَوْفَ تَعْلَمُونَ: بزودی خواهید دانست 

آیه ۴

ثُمَّ: سپس 

کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ: هرگز چنین نیست (که می پندارید) بزودی خواهید دانست  

آیه ۵

کَلَّا: هرگز چنین نیست (که می پندارید) 

لَوْ تَعْلَمُونَ: اگر می دانستید  

عِلْمَ الْیَقِینِ: علم‏الیقین (را) ( افزون طلبی شما را از خدا غافل نمی کرد)

آیه ۶

لَتَرَوُنَّ: قطعا می بینید 

الْجَحِیمَ: دوزخ (را)، جهنم (را)

آیه ۷

ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا: سپس (با ورود به جهنم) آن را (دوزخ را) قطعا می بینید

عَیْنَ الْیَقِینِ: (به) عین الیقین 

آیه ۸

ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ: سپس پرسیده خواهید شد 

یَوْمَئِذٍ: در آن روز 

عَنِ النَّعِیمِ: از نعمت ها 

                

شان نزول: مفسران معتقدند که این سوره درباره قبائلى نازل شد که بر یکدیگر تفاخر مى کردند، و با کثرت نفرات و جمعیت یا اموال و ثروت خود بر آنها مباهات مى نمودند تا آنجا که براى بالا بردن آمار نفرات قبیله به گورستان مى رفتند و قبرهاى مردگان هر قبیله را مى شمردند!

منتها بعضى آن را ناظر به دو قبیله از قبائل قریش در مکه مى دانند، و بعضى دو قبیله از قبائل انصار پیامبر(ص) در مدینه و بعضى تفاخر یهود را بر دیگران، هر چند مکى بودن آن صحیحتر به نظر مى رسد.

ولى مسلم است که این شان نزولها هر چه باشد هرگز مفهوم آیه را محدود نمى کند.

 

-محتواى این سوره در مجموع نخست سرزنش و ملامت افرادى است که بر اساس یک مطالب موهوم بر یکدیگر تفاخر مى کردند، سپس ‍ هشدارى نسبت به مساله معاد و قیامت و آتش دوزخ، و سرانجام هشدارى در زمینه مساله سؤال و بازپرسى از نعمتها مى دهد.

 

أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ:

-"الهاکم" از ماده "لهو" به معنى سرگرم شدن به کارهاى کوچک و غافل ماندن از اهداف و کارهاى مهم است، راغب در مفردات مى گوید: "لهو" چیزى است که انسان را به خود مشغول داشته، و از مقاصد و اهدافش باز مى دارد.

"-تکاثر" از ماده کثرت به معنى تفاخر و مباهات و فخرفروشى بر یکدیگر است. (اصول کافی مطابق نقل نورالثقلین جلد ۵ صفحه ۳۴۷). اما کلمه "تکاثر" و "مکاثرة" که اولى مصدر باب تفاعل، و دومى باب مفاعله است، هر دو به معناى آن است که جمعى در کثرت مال و اولاد و عزت با یکدیگر مبارات و مفاخره کنند. (مفردات راغب، ماده "کثر".(

-جلوه‏هاى تکاثر:

۱) تکاثر در شرک و چند خدایى.

"...أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ" ﴿۳۹ - یوسف

حضرت یوسف به هم زندانى‏هاى خود که مشرک بودند، گفت: آیا ارباب متفرق بهتر است یا خداوند یکتاى قهّار؟

۲) تکاثر در غذا.

 بنى اسرائیل مى‏گفتند:

"... لَن نَّصْبِرَ عَلَىَ طَعَامٍ وَاحِدٍ..." ﴿۶۱ - البقره

ما بر یک نوع غذا صبر نداریم

"... قِثَّآئِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا..." ﴿۶۱ - البقره

ما خوردنى‏هاى دیگر همچون پیاز و سیر و عدس و خیار مى‏خواهیم.

۳) تکاثر در عمر. چنان که بعضى دوست دارند هزار سال عمر کنند.

"... یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ..." ﴿۹۶ - البقره

۴) تکاثر در مال.

قرآن مى‏فرماید: برخى افراد به دنبال جمع مال و شمارش آن هستند.

"الَّذِی جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ" ﴿۲ - الهمزه

۵) تکاثر در مسکن. قرآن در مقام سرزنش بعضى مى‏فرماید:

در دامنه هر کوهى ساختمان‏هاى بلند بنا مى‏کنید.

"أَتَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَةً تَعْبَثُونَ" ﴿۱۲۸ - الشعراء

۶) تکاثر در شهوت. اسلام براى مسئله جنسى، راه ازدواج را تجویز کرده و بهره‏گیرى از همسر را بدون ملامت شمرده:

"إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ" ﴿۶ - المؤمنون

و ارضاى شهوت از غیر راه ازدواج را تجاوز دانسته است.

"فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاء ذَلِکَ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ" ﴿۷ - المؤمنون

-پیامبر اکرم(ص) به دنبال تلاوت این سوره فرمودند:

«تکاثر الاموال جمعها من غیر حقها و منعها من حقها و سدّها فى الاوعیة» گردآورى اموال از راه نامشروع و نپرداختن حقوق واجب آنها و نگهدارى آنها در صندوق‏ها تکاثر است.

- فزون طلبى و فخرفروشى انسان را به کارهاى بیهوده و عبث مى‏کشاند. "أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ"

- پیغمبر اکرم(ص) در تفسیر "أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ" فرمودند:

یقول ابن آدم مالى مالى، و ما لک من مالک الا ما اکلت فافنیت او لبست فابلیت او تصدقت فامضیت: انسان مى گوید مال من، مال من! در حالى که مال تو تنها همان غذائى است که مى خورى ، و لباسى که مى پوشى، و صدقاتى که در راه خدا انفاق مى کنى!

و این نکته اى است بسیار جالب که بهره هر کس از اموال فراوانى که جمع آورى مى کند و گاه کمترین دقتى در حلال و حرام بودن آن ندارد چیزى جز همان مختصرى که مى خورد و مى نوشد و مى پوشد، و یا در راه خدا انفاق مى کند نیست، و مى دانیم: آنچه را شخصا مصرف مى کند، ناچیز است و چه بهتر که از طریق انفاق بهره خود را بیشتر کند.

-یکى از عوامل اصلى تفاخر و تکاثر و فخرفروشى همان جهل و نادانى نسبت به پاداش و کیفر الهى و عدم ایمان به معاد است .

از این گذشته جهل انسان به ضعفها و آسیب پذیریهایش، به آغاز پیدایش ‍ و سرانجامش، از عوامل دیگر این کبر و غرور و تفاخر است، به همین دلیل قرآن مجید براى درهم شکستن این تفاخر و تکاثر سرگذشت اقوام پیشین را در آیات مختلف بازگو مى کند که چگونه اقوامى با داشتن امکانات و قدرت فراوان با وسائل ساده اى نابود شده اند.

با وزش بادها، با یک جرقه آسمانى(صاعقه)، با یک زمین لرزه، با نزول باران بیش از حد، خلاصه با آب و باد و خاک و گاه با سجیل و پرندگان کوچک، نابود شدند و از میان رفتند.

با اینحال این همه تفاخر و غرور براى چیست؟!

عامل دیگرى براى این امر همان احساس ضعف و حقارت ناشى از شکستها است که افراد براى پوشاندن شکستهاى خود پناه به تفاخر و فخرفروشى مى برند، و لذا در حدیثى از امام صادق(ع) آمده است:

ما من رجل تکبر او تجبر الا لذلة وجدها فى نفسه: هیچکس تکبر و فخرفروشى نمى کند مگر به خاطر ذلتى که در نفس خود مى یابد.

و لذا هنگامى که احساس کند به حد کمال رسیده است نیازى در این تفاخر نمى بیند.

در حدیث دیگرى از امام باقر(ع) مى خوانیم :

ثلاثة من عمل الجاهلیة: الفخر بالانساب، و الطعن فى الاحساب، و الاستسقاء بالانواء: سه چیز است که از عمل جاهلیت است: تفاخر به نسب، و طعن در شخصیت و شرف خانوادگى افراد، و طلبیدن باران به وسیله ستارگان.

در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(ع ) مى خوانیم :

اهلک الناس اثنان: خوف الفقر، و طلب الفخر: دو چیز مردم را هلاک کرده: ترس از فقر(که انسان را وادار به جمع مال از هر طریق و با هر وسیله مى کند) و تفاخر.

و به راستى از مهمترین عوامل حرص و بخل و دنیاپرستى و رقابتهاى مخرب و بسیارى از مفاسد اجتماعى همین ترس بى دلیل از فقر و تفاخر و برتریجوئى در میان افراد و قبائل و امتها است .

و لذا در حدیثى از پیغمبر اکرم(ص) مى خوانیم که فرمود:

ما اخشى علیکم الفقر و لکن اخشى علیکم التکاثر: من از فقر بر شما نمى ترسم ولى از تکاثر بیم دارم .

 

حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ:

-"زرتم" از ماده "زیارة" و "زور" (بر وزن قول) در اصل به معنى قسمت بالاى سینه است، سپس به معنى ملاقات کردن و روبرو شدن به کار رفته است، و "زور" (بر وزن قمر) به معنى کج شدن قسمت بالاى سینه است، و از آنجا که دروغ نوعى انحراف از حق است، به آن، "زور" (بر وزن نور) اطلاق مى شود. «زُرتم» از زیارت و «مقابر» جمع مقبره است.

-"مقابر" جمع "مقبرة" به معنى محل قبر میت است، و زیارت کردن مقابر در اینجا یا کنایه از مرگ است(طبق بعضى از تفاسیر) و یا به معنى رفتن به سراغ قبرها براى شماره کردن و تفاخر نمودن(طبق تفسیر مشهور) (مفردات راغب، ماده "قبر")

و همانگونه که گفتیم معنى دوم صحیحتر به نظر مى رسد، و یکى از شواهد آن سخنى است که از امیرمؤمنان على(ع) در این زمینه در خطبه ۲۲۱ نهج البلاغه آمده است که بعد از تلاوت الهاکم التکاثر حتى زرتم المقابر فرمود: یا له مراما ما ابعده؟ و زورا ما اغفله؟ و خطرا ما اءفظعه؟ لقد استخلوا منهم اى مدکر و تناوشوهم من مکان بعید، افبمصارع آبائهم یفخرون؟ ام بعد ید الهلکى یتکاثرون؟ یرتجعون منهم اجسادا خوت، و حرکات سکنت، و لان یکونوا عبرا احق من ان یکونوا مفتخرا!

شگفتا! چه هدف بسیار دورى؟ و چه زیارت کنندگان غافلى؟ و چه افتخار موهوم و رسوائى؟ به یاد استخوان پوسیده کسانى افتاده اند که سالها است خاک شده اند، آنهم چه یادآورى؟ با این فاصله دور به یاد کسانى افتاده اند که سودى به حالشان ندارند، آیا به محل نابودى پدران خویش افتخار مى کنند؟ و یا با شمردن تعداد مردگان و معدومین خود را بسیار مى شمرند؟ آنها خواهان بازگشت اجسادى هستند که تار و پودشان از هم گسسته، و حرکاتشان به سکون مبدل شده .

این اجساد پوسیده اگر مایه عبرت باشند سزاوارتر است تا موجب افتخار گردند!

(«اذا» در اینجا شرطیه است، و دراینکه جزای شرط چیست؟ احتمالات متعددی داده اند، بعضی جزای آن را «یؤمئذ تحدث اخبارها» می دانند، بعضی یومئذ یصدر الناس اشتاتا و بعضی جزا را محذوف دانسته اند، به این ترتیب که مردم سوال می کردند متی الساعة(قیامت کی واقع می شود؟) در جواب فرمود: هنگامی که آن زلزله عظیم واقع شود یعنی در آن زمان قیامت رخ می دهد.)

این خطبه که تنها به قسمتى از آن در اینجا اشاره کرده ایم بقدرى تکان دهنده و گویا و صریح است که ابن ابى الحدید معتزلى مى گوید: من به کسى که همه امتها به او سوگند یاد مى کنند قسم مى خورم که از پنجاه سال پیش تاکنون بیش از هزار بار این خطبه را خوانده ام، و در هر بار در درون قلبم لرزش و ترس و پند و موعظه تازه اى پدید آمده، و در روحم به سختى اثر گذارده، اعضاء و جوارحم به لرزه افتاده، و هرگز نشده که در آن تاءمل کنم جز اینکه در آن حال به یاد مرگ خانواده و بستگان و دوستانم افتاده ام و درست برایم مجسم شده که من همانم که امام(ع) توصیف فرموده است.

چقدر واعظان و خطبا و گویندگان و افراد فصیح در این باره سخن گفته اند، و من گوش فرا داده ام، و در سخنان آنها دقت کرده ام، ولى در هیچیک تاءثیر سخن امام(ع) را نیافته ام !

این تاثیرى که سخن او در قلب من مى گذارد یا از ایمانى سرچشمه مى گیرد که به گوینده آن تعلق دارد، و یا نیت یقین و اخلاص او سبب شده است که اینچنین در ارواح نفوذ کند، و در قلوب جایگزین شود.(در صورت اول «اضافه» معنی عموم می رساند، و در صورت دوم معنی عهد را)

او در قسمت دیگرى از سخنانش مى گوید: ینبغى لو اجتمع فصحاء العرب قاطبة فى مجلس و تلى علیهم ان یسجدوا له!: سزاوار است اگر فصحاء عرب همگى در مجلسى اجتماع کنند و این خطبه براى آنها خوانده شود در برابر آن سجده کنند، و در همین جا اشاره به گفتار معاویه در باره فصاحت امیر مؤ منان على(ع) مى کند که مى گوید: و الله ما سن الفصاحة لقریش غیره: به خدا هیچکس فصاحت را براى قریش غیر او پایه گذارى نکرد!

- در فرهنگ جاهلى، کمیّت و جمعیّت، تا آنجا ارزش دارد که حتى مردگان را در شمارش به حساب مى‏آورند. "حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ"

- دامنه فزون‏طلبى تا شمارش مردگان پیش مى‏رود. "حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ"

 

کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ:

- در برابر افکار و رفتار انحرافى باید هشدار را تکرار کرد. <کلاّ - ثمّ کلاّ – کلاّ>

- عاقبت اندیشى مانع فخر فروشى است. "کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ..."

-کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ:

جمعى از مفسران این دو آیه را تکرار و تاکید یک مطلب دانسته اند و هر دو به صورت سربسته از عذابهائى که در انتظار این مستکبران متفاخر است خبر مى دهد.

در حالى که بعضى دیگر اولى را اشاره به عذاب قبر و برزخ که انسان بعد از مرگ، با آن روبرو مى شود دانسته اند، و دومى را اشاره به عذاب قیامت .

در حدیثى از امیر مؤمنان على(ع) آمده است که فرمود: "مازلنا نشک فى عذاب القبر حتى نزلت الهاکم التکاثر، الى قوله کلا سوف تعلمون، یرید فى القبر، ثم کلا سوف تعلمون، بعد البعث "

گروهى از ما پیوسته در باره عذاب قبر در شک بودند تا اینکه سوره "أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ" نازل شد تا آنجا که فرمود: کلا سوف تعلمون منظور از آن عذاب قبر است، سپس مى فرماید: "ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ" منظور عذاب قیامت است.

 

کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ:

-سپس مى افزاید: اینچنین نیست که شما تفاخر کنندگان مى پندارید اگر شما به آخرت ایمان داشتید و با علم الیقین آن را مى دانستید هرگز به سراغ این امور نمى رفتید و تفاخر و مباهات به این مسائل باطل نمى کردید. "کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ"

- بى‏خبرى از احوال قیامت، انسان را به انحراف مى‏کشاند. "أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ... کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ"

- از طریق ایمان و یقین انسان مى‏تواند آینده را ببیند. "لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ"

- سرگرمان به دنیا هرگز به درجه یقین نمى‏رسند. "لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ"(کلمه لو در موارد نشدنى بکار مى‏رود.)

-یقین نقطه مقابل شک است، همانگونه که علم نقطه مقابل جهل است، و به معنى وضوح و ثبوت چیزى آمده است، و طبق آنچه از اخبار و روایات استفاده مى شود به مرحله عالى ایمان یقین گفته مى شود، امام باقر(ع) فرمود: ایمان یک درجه از اسلام بالاتر است، و تقوى یک درجه از ایمان بالاتر، و یقین یک درجه برتر از تقوا است سپس ‍ افزود: و لم یقسم بین الناس شى ءاقل من الیقین: در میان مردم چیزى کمتر از یقین تقسیم نشده است !

راوى سؤ ال مى کند یقین چیست؟ مى فرماید: التوکل على الله، و التسلیم لله، و الرضا بقضاء الله، و التفویض الى الله!: حقیقت یقین توکل بر خدا، و تسلیم در برابر ذات پاک او، و رضا به قضاى الهى، و واگذارى تمام کارهاى خویش به خداوند است.

برترى مقام یقین از مقام تقوى و ایمان و اسلام چیزى است که در روایات دیگر نیز روى آن تاکید شده است .

 

لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ:

-باز براى تاکید و انذار بیشتر مى افزاید: شما قطعا جهنم را خواهید دید "لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ"

 

-مراد از دیدن آتش در "لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ"، یا دیدن آن در قیامت است و یا دیدن آن با چشم برزخى و مکاشفه در همین دنیا که این معنا با یقین سازگارتر است.

- تکاثر و تفاخر، کیفر سختى دارد. "أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ... لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ"

- باید براى رسیدن به یقین و شناخت حقایق تلاش کرد تا از خطرات قیامت درامان بود. "لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ"

-همگى دوزخ را مشاهده مى کنند!

جمله "لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ" داراى دو تفسیر است :

۱) نخست اینکه منظور مشاهده دوزخ در آخرت است، که مخصوص کفار، و یا براى عموم جن و انس است، چرا که طبق بعضى آیات قرآن همگى از کنار جهنم باید بگذرند.

۲) دیگر اینکه منظور مشاهده آن با شهود قلبى در همین عالم دنیا است، و در این صورت این جمله جواب قضیه شرطیه است، مى فرماید: اگر شما علم الیقین مى داشتید جهنم را در همین جهان با چشم دل مشاهده مى کردید چرا که مى دانیم بهشت و دوزخ هم اکنون آفریده شده اند و وجود خارجى دارند.

ولى تفسیر اول با آیات بعد که سخن از روز قیامت مى گوید مناسب تر است، بنابر این یک قضیه قطعى و غیر مشروط است .

 

ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ:

-سپس با ورود در آن، آن را به عین الیقین مشاهده خواهید کرد. "ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ"

- ایمان و یقین، درجاتى دارد. "عِلْمَ الْیَقِینِ... عَیْنَ الْیَقِینِ"

- امام صادق(ع) فرمودند: من صحة یقین المراء المسلم ان لا یرضى الناس بسخط الله، و لا یلومهم على ما لم یؤ ته الله … ان الله بعدله و قسطه جعل الروح و الراحة فى الیقین و الرضا و جعل الهم و الحزن فى الشک و السخط: از نشانه هاى صحت یقین مردم مسلمان این است که مردم را با خشم الهى از خود خشنود نکند، و آنها را بر چیزى که خداوند به او نداده است ملامت ننماید(آنها را مسؤ ول محرومیت خود نشمارد)… خداوند به خاطر عدل و دادش ‍ آرامش و راحت را در یقین و رضا قرار داده، و اندوه و حزن را در شک و ناخشنودى !

-وقتى انسان به مقام یقین مى رسد آرامش خاصى سراسر قلب و جان او را فرا مى گیرد.

ولى با این حال براى یقین مراتبى است که در آیات فوق و آیه 95 سوره واقعه "إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ" به آن اشاره شده است و آن سه مرحله است :

۱- علم الیقین و آن این است که انسان از دلائل مختلف به چیزى ایمان آورد مانند کسى که با مشاهده دود ایمان به وجود آتش پیدا مى کند.

۲- عین الیقین، و آن در جائى است که انسان به مرحله مشاهده مى رسد و با چشم خود مثلا آتش را مشاهده مى کند.

۳- حق الیقین و آن همانند کسى است که وارد در آتش شود و سوزش آن را لمس کند، و به صفات آتش متصف گردد، و این بالاترین مرحله یقین است .

محقق طوسى در یکى از سخنان خود مى گوید: یقین همان اعتقاد جازم مطابق و ثابت است که زوال آن ممکن نیست، و در حقیقت از دو علم ترکیب یافته، علم به معلوم، و علم به اینکه خلاف آن علم محال است، و داراى چند مرتبه است: علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین .

در حقیقت مرحله اول جنبه عمومى دارد و مرحله دوم، براى پرهیزگاران است و مرحله سوم مخصوص خاصان و مقربان .

-در حدیثى آمده است که خدمت پیغمبر اکرم(ص) عرض کردند: شنیده ایم بعضى از یاران عیسى روى آب راه مى رفتند؟! فرمود: لو کان یقینه اشد من ذلک لمشى على الهواء: اگر یقینش از آن محکمتر بود بر هوا راه مى رفت! مرحوم علامه طباطبائى بعد از ذکر این حدیث مى افزاید: همه چیز بر محور یقین به خداوند سبحان، و محو کردن اسباب جهان تکوین از استقلال در تاءثیر دور مى زند، بنابراین هر قدر اعتقاد و ایمان انسان به قدرت مطلقه الهیه بیشتر گردد اشیاء جهان به همان نسبت در برابر او مطیع و منقاد خواهد شد. و این است رمز رابطه یقین و تصرف خارق العاده در عالم آفرینش .

 

ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ:

-باید در آن روز روشن سازید که این نعمتهاى خداداد را در چه راهى مصرف کرده اید؟ و از آنها براى اطاعت الهى یا معصیتش کمک گرفته اید، یانعمتها را ضایع ساخته هرگز حق آن را ادا ننموده اید؟

 

-در قیامت از چه نعمتهائى سؤال مى شود؟

در آخرین آیه این سوره خواندیم که مسلما همه شما روز قیامت از نعمتها بازپرسى خواهید شد، بعضى گفته اند منظور از این نعمت سلامت و فراغت خاطر است، و بعضى آن را تندرستى و امنیت مى دانند و بعضى همه نعمتها را مشمول آیه شمرده اند.

در حدیثى از امیرمؤمنان على(ع) مى خوانیم: النعیم الرطب، و الماء البارد: نعیم رطب و آب خنک است !

در حالى که در حدیث دیگرى مى خوانیم که ابو حنیفه از امام صادق(ع) درباره تفسیر این آیه سؤ ال کرد، امام(ع) سؤال را به او برگرداند و فرمود: نعیم به عقیده تو چیست؟

عرض کرد: غذا است و طعام و آب خنک، فرمود: اگر خدا بخواهد تو را روز قیامت در پیشگاهش نگهدارد تا از هر لقمه اى که خوردهاى، و هر جرعه اى که نوشیده اى، از تو سؤال کند باید بسیار در آنجا بایستى! عرض کرد: پس نعیم چیست؟

فرمود: ما اهل بیت هستیم که خداوند به وجود ما به بندگانش نعمت داده، و میان آنها بعد از اختلاف الفت بخشیده، دلهاى آنان را به وسیله ما به هم پیوند داده، و برادر خود ساخته، بعد از آنکه دشمن یکدیگر بودند، و به وسیله ما آنها را به اسلام هدایت کرده … آرى نعیم همان پیامبر(ص) و خاندان او است .

 -توضیحى در باره "نعمت" و استفاده از آن در راه اطاعت و سؤال از آن در قیامت‏:

" ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ" از ظاهر سیاق بر مى‏آید که خطاب "باز خواست مى‏شوید" و همچنین خطابهاى قبلى "الهیکم"، "زرتم"، "تعلمون" و "ترون" همه به عموم مردم است، بدان جهت که در بین آنان کسانى هستند که سرگرم به نعمت‏هاى پروردگار خود شده، از خود پروردگار بى‏خبر ماندند، تکاثر در نعمت از یاد صاحبان نعمت بى‏خبرشان کرده، آرى توبیخ و تهدید این سوره به ظاهر متوجه طایفه خاصى نیست، بلکه متوجه عموم مردم است، ولى در واقع متوجه طایفه خاصى از ایشان است، و آن همان کسانى است که تکاثر از خدا بى‏خبرشان کرده.

و همچنین از ظاهر سیاق بر مى‏آید که مراد از "نعیم"، مطلق نعمت‏ها است، یعنى هر چیزى که کلمه "نعمت" بر آن صادق باشد، پس هر انسانى از هر نعمتى که خدا به او داده بازخواست خواهد شد.

براى اینکه نعمت یعنى هر چیزى که سازگار با زندگى و کمال منعم علیه است، و به نوعى خیر و منفعت او را تضمین مى‏کند وقتى نعمت مى‏شود که در موردى استعمالش کند که این استعمال سعادتى براى او باشد، و از آن سعادت سود ببرد، اما اگر در خلاف آن به کار ببرد، مثلا نعمت آب را در سوراخ گوش خود بریزد دیگر نعمت نیست چون آب سازگار با گوش نیست، هر چند که خودش فى نفسه نعمت است.

و خداى تعالى انسان را آفریده، و غایت و هدف نهایى از خلقتش را که همان سعادت او و منتهى درجه کمال او است تقرب عبودى به درگاه خود قرار داده، هم چنان که خودش فرمود:

"وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ" ﴿۵۶ - الذاریات

من جن و انس را نیافریدم مگر اینکه عبادتم کنند.

و این تقرب عبودى همان ولایت الهى نسبت به بنده‏اش مى‏باشد، و خداى سبحان تمامى آنچه مایه سعادت او است و از آن در سلوکش به سوى غایتى که براى آتش خلق کرده منتفع مى‏شود، و آن عبارت است از همه نعمت‏هاى ظاهرى و باطنى که در اختیار او نهاده.

پس استعمال این نعمت‏ها به طریق خداپسندانه که انسان را به غایت مطلوبش برساند همان طریقى است که آدمى را به غایت و هدف از خلقتش که همان اطاعت است مى‏رساند، و استعمال آنها به طور دلخواه و بدون در نظر گرفتن اینکه این نعمت‏ها وسیله‏اند نه هدف، گمراهى و بریدن از هدف است، و این خود معصیت است، چون خداى سبحان به قضایى رد و تبدیل ناپذیر حکم کرده که انسان به سویش برگردد تا از عملش بازخواست نموده،به حساب اعمالش برسد، و بر طبق آن جزایش دهد، و عمل بنده که گفتیم به حسابش مى‏رسند همان استعمال نعمت‏هاى الهى است، (اگر دروغ و تهمت و غیبت و مجامله و چه و چه است استعمال زبان است، که یکى از بزرگترین نعمتهاى او است، و اگر زنا و دزدى و قتل نفس است استعمال آلت تناسلى و استعمال دست و سایر جوارح است) و لذا خداى تعالى در سوره النجم مى‏فرماید:

وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى ﴿۳۹وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى ﴿۴۰ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاء الْأَوْفَى ﴿۴۱وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنتَهَى" ﴿۴۲

و اینکه انسان سرنوشتى ندارد مگر آنچه خودش کرده(۳۹) و به زودى کرده‏هایش را نشانش مى‏دهند(۴۰) و به طور کامل جزاى آن را به وى مى‏پردازند(۴۱) و اینکه سرانجام انسان به سوى پروردگار تو است(۴۲)

 

پس سؤال از عمل بنده سؤال از نعیم الهى است، که به چه صورت مصرفش کرد، آیا شکر نعمت را بجاى آورد، و یا آن را کفران نمود؟

-بر اساس احادیث، مراد از نعمتى که در قیامت مورد سوال قرار مى‏گیرد، آب و نان نیست، که بر خداوند قبیح است از این امور سؤال کند. بلکه مراد نعمت ولایت و رهبرى معصوم است‏. امام رضا(ع) فرمود: سؤال از آب و نان و... از مردم قبیح است تا چه رسد به خداوند، بنابراین مراد از سؤال از نعمت، همان نعمت رهبرى معصوم است.

- فزون‏طلبى، عامل غفلت از حساب قیامت است. "أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ - لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ"

- حساب قیامت بر اساس امکاناتى است که خداوند به هرکس داده است و لذا هر کس متفاوت از دیگرى است. "لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ"

-سپس در آن روز همه شما قطعا از نعمتهائى که داشته اید سؤال خواهید شد. "ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ"

 

-در تفسیر قمى به سند خود از جمیل از امام صادق(ع) روایت کرده که گفت: به آن حضرت عرضه داشتم معناى آیه "لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ" چیست؟ فرمود: این امت بازخواست مى‏شود از نعمت رسول اللَّه، و سپس از نعمت ائمه اهل بیتش.(تفسیر قمى، ج ۲، ص ۴۴۰)

و در کافى به سند خود از ابى خالد کابلى روایت آورده که گفت: وارد شدم بر امام ابو جعفر(ع) دستور داد غذا آوردند، من با آن جناب طعام خوردم، طعامى که پاکیزه‏تر و لطیف‏تر از آن در عمرم نخورده بودم، همین که از طعام فارغ شدیم، فرمود: اى ابو خالد این طعام را چگونه دیدى؟ و یا فرمود: طعام ما را چگونه دیدى؟ عرضه داشتم فدایت شوم، من در عمرم طعامى پاکیزه‏تر و نظیف‏تر از این نخورده بودم، ولى در حین خوردن به یاد آیه افتادم که خداى تعالى مى‏فرماید: "ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ" پس حضرت فرمود: "خداى تعالى از خوردن شما نمى‏پرسد"، تنها از آن دین حقى که شما بر آنید بازخواست مى‏کند.(فروع کافى، ج ۶، ص ۲۸۰، ح ۵ و ح ۳)

و نیز در آن کتاب به سند خود از ابو حمزه روایت کرده که گفت: با جماعتى نزد امام صادق(ع) بودیم، حضرت دستور داد طعام بیاورند، طعامى آوردند که در تمام عمرمان لذیذتر و خوشبوتر از آن نخورده بودیم، بعد خرمایى آوردند که آن قدر شفاف و صاف و زیبا بود که همه را به تماشا واداشت، مردى از حضار گفت: به زودى از این نعیمى که نزد پسر پیغمبر از آن متنعم شدید بازخواست مى‏شوید، امام(ع) فرمود: خداى عز و جل کریم‏تر و شانش جلیل‏تر از آن است که طعامى به بنده‏اش بدهد، و آن را براى شما حلال و گوارا بسازد، آن وقت بازخواستتان کند که چرا خوردید؟ بلکه منظور از نعیم در آیه"لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ" تنها نعمت محمد و آل محمد(ع) است که به شما ارزانى داشته (فروع کافى، ج ۶، ص ۲۸۰، ح ۵ و ح ۳)

و این معنا به طرق دیگر و عبارات مختلفى از ائمه اهل بیت(ع) روایت شده، و در بعضى از آنها آمده که منظور از نعیم، ولایت(دوستى و اطاعت) ما اهل بیت است (تفسیر برهان، ج ۴، ص ۵۰۲، ح ۶). و برگشت این معنا به همان معنایى است که ما خاطرنشان ساخته و گفتیم، منظور از نعیم تمامى نعمت‏هایى است که خداى تعالى به بشر انعام فرموده، بدان جهت که نعمت است، (و ولایت اهل بیت از ارزنده‏ترین مصادیق آن است بلکه با راهنمایى امامان‏ است که استعمال نعمت شکر مى‏شود نه کفران.)

توضیح اینکه نعمت‏هایى که خداى تعالى به آدمى ارزانى داشته اگر انسان مورد بازخواست از آنها قرار مى‏گیرد، از این جهت نیست که نعمت‏ها مثلا گوشت بوده یا نان یا خرما و یا آب خنک، و یا مثلا چشم یا گوش و یا دست و پا بوده، بلکه از این جهت از آنها پرسش مى‏شود که خداى تعالى آنها را آفریده تا نعمت بشر باشند، و آنها را در طریق کمال بشر و رسیدنش به قرب عبودى واسطه و وسیله کرده، که بیانش به طور اشاره گذشت، و بشر را دعوت کرده که آن نعمت‏ها را به عنوان شکر مصرف کند، و طورى استعمال کند که آن استعمال شکر شمرده شود نه کفران پس آنچه از آن بازخواست مى‏شویم نعمت است بدان جهت که نعمت است، نه بدان جهت که خوردنى یا پوشیدنى و یا اعضاى ذى قیمت بدنى است، و معلوم است که خود آدمى نمى‏تواند تشخیص دهد که داده‏هاى خداى تعالى را چگونه استعمال کند تا نعمت شود، و یا به عبارت دیگر شکر باشد نه کفران، تنها راهنما در این باب دین خداست که رسول خدا(ص) آن را آورده، و امامانى از اهل بیت خود را براى بیان آن دین نصب فرموده. پس برگشت سؤال از نعیم، سؤال از عمل به دین است، در هر حرکت و سکون. و نیز این معنا معلوم است که سؤال از نعیم که گفتیم سؤال از دین است سؤال از رسول خدا(ص) و امامان بعد از آن جناب است که خدا اطاعتشان را واجب و پیرویشان را در سلوک الى اللَّه فریضه کرده، و طریق سلوک الى اللَّه است، همان استعمال نعمت است به آن نحوى که رسول و امامان دستور داده‏اند.

روایت ابى خالد که در آن حضرت ابو جعفر(ع) فرمود: "تنها از آن دین حقى که شما بر آنید بازخواست مى‏کند" به همین معنا اشاره مى‏کند که منظور از سؤال از نعیم، سؤال از دین است.

و دو روایت جمیل و ابى حمزه که نقل کردیم، و در هر دو امام صادق(ع) فرمود: "این امت بازخواست مى‏شود از نعمت رسول اللَّه، و سپس از نعمت ائمه اهل بیتش" به این معنا اشاره دارند که منظور از نعیم، رسول و امامان اهل بیت او است.

و در بعضى از روایات آمده که نعیمى که بشر از آن بازخواست مى‏شود رسول اللَّه(ص) است که خدا او را بر همه اهل عالم انعام کرد تا از گرداب ضلالت نجاتشان دهد. و در بعضى دیگر آمده: ولایت ما اهل بیت است، و برگشت همه به یک معنا است، و ولایت اهل بیت عبارت است از واجب دانستن اطاعت و پیروى آنان، در هرگفتار و کردارى که در سلوک طریق عبودیت دارند.(تفسیر برهان، ج ۴، ص ۵۰۲ و ۵۰۳، ح ۶)

و در مجمع البیان آمده که بعضى گفته‏اند: منظور از نعیم صحت و فراغت است،- نقل از عکرمه. و مؤید آن روایتى است که ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل کرده که فرمود: دو نعمت است که بسیارى از مردم در آن مغبونند، یکى سلامتى و یکى فراغت.(مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۵۳۴)

و نیز در مجمع البیان است که بعضى گفته‏اند: نعیم عبارت است از امنیت و صحت، نقل از مجاهد و عبد اللَّه بن مسعود. و این معنا از امام ابو جعفر و ابى عبد اللَّه(ع) نیز روایت شده.(مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۵۳۴)

و در بعضى از روایات دیگر از طرق اهل سنت آمده که: نعیم عبارت است از خرما و آب خنک. و در بعضى دیگر چیزهایى دیگر ذکر شده، که باید همه آنها حمل شود بر اینکه خواسته‏اند مثالى براى نعمت ذکر کرده باشند.(الدر المنثور، ج ۶، ص ۳۸۸)

و در حدیث نبوى از طرق اهل سنت این معنا نیز آمده که سه چیز است که بنده خدا از آن بازخواست نمى‏شود: یکى خرقه‏اى که عورت خود را با آن بپوشاند، و یکى پاره‏نانى که با آن سد رمق کند، و سوم خانه‏اى که از سرما و گرما حفظش نماید ...(الدر المنثور، ج ۶، ص ۳۸۸)

این حدیث هم باید حمل شود بر اینکه خداى تعالى در بازخواست از ضروریات زندگى سخت‏گیرى و مناقشه نمى‏کند، و خدا داناتر است.

-تفسیر روایات ظاهرا مختلف ، چنین است که نعیم یک معنى بسیار گسترده دارد که همه مواهب الهى را اعم از معنوى مانند دین و ایمان و اسلام و قرآن و ولایت، و انواع نعمتهاى مادى را اعم از فردى و اجتماعى شامل مى شود، منتها نعمتهائى که اهمیت بیشترى دارند مانند نعمت ایمان و ولایت بیشتر از آنها سؤ ال مى شود که آیا حق آنها ادا شده یا نه؟ و ظاهرا روایاتى که نعمتهاى مادى را از شمول این آیه نفى مى کند ناظر به این معنى است که شما نباید مصداقهاى مهمتر را رها کرده به مصداقهاى کوچکتر روى آورید، و در حقیقت هشدارى است به مردم در زمینه سلسله مراتب مواهب و نعمتهاى الهى و اینکه در برابر آنها مسؤ ولیت سنگین دارند.

و چگونه ممکن است از این نعمتها سؤ ال نشود در حالى که سرمایه هاى بزرگى هستند که در اختیار بشر قرار داده شده، و باید از هر کدام دقیقا قدر - دانى کنند و شکر آن را بجاى آورند، و در موارد خود صرف کنند.

سخن آخر: خداوندا! نعمتهاى بى پایانت مخصوصا نعمت ایمان و ولایت را بر ما مستدام دار.

پروردگارا! توفیق اداى حق این همه نعمت را به ما مرحمت فرما.

بارالها! بر این نعمتهاى بزرگ بیفزا و آنها را هرگز از ما سلب مکن .

آمین یا رب العالمین

-در شعرى منسوب به حضرت على‏(ع) آمده است:

یا من بدنیاه اشتغل

قد غرّه طول الامل

الموت یأتى بغتة

والقبر صندوق العمل 

 

تکلیف امروز دوستای عزیزم:

حفظ آیات به همراه ترجمه و کاربرد

 

التماس دعا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد