حافظانِ وحی
حافظانِ وحی

حافظانِ وحی

ترک گناهان کبیره، موجب محو گناهان صغیره می شود

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

جلسه پنجاه و ششم

إِن تَجْتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَنُدْخِلْکُم مُّدْخَلًا کَرِیمًا﴿۳۱﴾ - سوره مبارکه النساء

ترجمه: اگر از گناهان بزرگى که از آن[ها] نهى شده‏اید دورى گزینید بدیهاى شما را از شما مى زداییم و شما را در جایگاهى ارجمند درمى‏آوریم.

 

سلام علیکم

 

معانی لغات:

إِن تَجْتَنِبُواْ: اگر دوری کنید، اگر اجتناب کنید

کَبَآئِرَ: (از) گناهان بزرگی(جمع کبیره)

مَا: که، آنچه که

تُنْهَوْنَ: نهی شدید، نهی کردند شمارا

عَنْهُ: از آن(از انجام دادن آن)

نُکَفِّرْ: می پوشانیم، می گذریم

عَنکُمْ: از شما

سَیِّئَاتِکُمْ: سیئات شما را(گناهان کوچک شمارا)

وَنُدْخِلْکُم: و داخل میکنیم شمارا

مُّدْخَلًا: مقامی، جایگاهی

کَرِیمًا: نیکو  

                 

-از این آیه استفاده مى ‏شود که گناهان، دو نوعند: صغیره و کبیره. در آیه‏ ى ٤٩ سوره‏ ى کهف نیز مى ‏خوانیم که مجرمان در قیامت، با دیدن پرونده ‏ى اعمال خود مى ‏گویند:

"یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْکِتَابِ لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلَا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا "

ترجمه: ای وای بر ما، این چه نامه‏ ى عملى است که هیچ گناه کوچک و بزرگى را فروگذار نکرده است.

 

-از امام کاظم‏(ع) سؤال شد که در این آیه خداوند وعده‏ ى مغفرت صغائر را در صورت اجتناب از کبائر داده است، پس شفاعت براى کجاست؟ امام فرمودند: شفاعت براى اهل کبائر امّت است.

 

-گناه کبیره، طبق روایات، آن است که خداوند وعده‏ ى آتش به انجام دهنده‏ اش داده است. شاید وعده آتش در آیه قبل(٣٠ نساء) براى قتل یا خودکشى و تجاوز به مال مردم اشاره به همین باشد که نمونه گناهان کبیره‏ اى که وعده عذاب داده شده، تجاوز به مال و جان مردم است. 

 

-تعداد گناهان کبیره در روایات، متعدّد و مختلف است و این به خاطر آن است که کبائر نیز درجاتى دارند و به بعضى از گناهان «اکبرالکبائر» گفته شده است. 

-کسانى که اصول فکرى و عملى آنان صحیح است، باید نسبت به "تخلّفات جزئى" آنان، گذشت کرد. «ان تجتنبوا کبائر... نکفّر عنکم سیئاتکم»

پاداش کسانى که گناهان بزرگ را ترک مى‏ کنند، آن است که خداوند از گناهان کوچکشان بگذرد. «إِن تَجْتَنِبُواْ ... سَیِّئَاتِکُمْ» 

 

-تا از گناهان کبیره و صغیره پاک نشویم، به بهشت نخواهیم رفت. «نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَنُدْخِلْکُم مُّدْخَلًا کَرِیمًا»

 

-کلمه "نکفر" صیغه متکلم مع الغیر مضارع از باب تفعیل است، که از (ک- ف- ر) گرفته شده، و کلمه (کفر) در لغت عرب به معناى پوشاندن است، ولى در قرآن کریم استعمالش در عفو از گناهان شایع شده و کلمه "کبایر" جمع کبیره است، و در آیه مورد بحث وصفى است که در جاى موصوف به کار رفته و تقدیر کلام: "ان تجتنبوا معاصی کبیره"، و یا چیزى نظیر آن است، و مساله ی بزرگى گناه امرى است اضافى و معنایى است که جز با مقایسه با کوچک ‏تر از خودش تحقق نمى ‏یابد، و از همین کلمه است که استفاده مى ‏شود در شرع گناهان دیگری هست که از آن نهى نیز شده، ولى صغیره‏ اند. بنا بر این از آیه شریفه دو چیز استفاده مى ‏شود: 

اول اینکه گناهان دو نوعند: صغیره و کبیره.(و جامع گناهان سیئات نامیده میشود)

دوم اینکه گناهانى که طبق آیه شریفه خدا از آن مى ‏گذرد به دلیل مقابله، گناهان صغیره است.

[گناهان در برابر خداى عظیم کبیره‏ اند و نسبت به یکدیگر بعضى صغیره و برخى کبیره مى‏باشند]

 

-عصیان و تمرد هر چه باشد از انسان که مخلوقى ضعیف است، و مربوب خداى تعالى است نسبت به خدایى که سلطانش عظیم است، کبیره و بزرگ است، ولى این مقایسه بین انسان و پروردگار او است، نه بین یک معصیت با معصیت دیگر.

پس منافات ندارد که تمامى گناهان به اعتبار اول کبیره باشند،(یعنی در مقایسه ی کوچک بودن و ضعف انسان نسبت به پروردگارش)

و به اعتبار دوم بعضى کبیره و بعضى صغیره باشند.(یعنی در مقایسه بین دو معصیت)

 

-"وَنُدْخِلْکُم مُّدْخَلًا کَرِیمًا" کلمه "مُدخَل"، اسم مکان از ماده دخول است، و منظور از این مکان بهشت و یا مقام قرب الهى است، هر چند که برگشت هر دو به یک معنا است.(بهشت انسان رسیدن به همان قرب الهی ست)

 

-کلمه "سیئات" در عرف قرآن به چه معنا است، این کلمه که جمعش سیئات مى ‏آید به طورى که از ماده آن (سین- واو- همزه سوا) و هیات آن بر مى ‏آید به معناى حادثه و یا عملى است که زشتى و بدى را با خود همراه دارد و در معناهای زیر در قرآن آمده است:

١) امور و مصائبى که آدمى را بد حال مى ‏کند، نظیر آیه

"... وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِکَ ...﴿۷۹﴾ - سوره مبارکه النساء"(ترجمه: هیچ مصیبتى به تو نمى‏ رسد مگر از ناحیه خودت)

 

و یا آیه "وَیَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَةِ...﴿۶﴾ - سوره مبارکه الرعد"(ترجمه: عجله دارند بلائى بر سرت آید) 

 

٢) و یا بر نتایج معاصى و آثار خارجى و دنیوى و اخروى آن اطلاق شود، نظیر آیه شریفه زیر که مى‏ فرماید:

"فَأَصَابَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُواْ...﴿۳۴﴾ - سوره مبارکه النحل"(ترجمه: آثار شوم گناهانى که کرده بودند به ایشان رسید..) 

 

و آیه: "... سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئَاتُ مَا کَسَبُوا...﴿۵۱﴾ - سوره مبارکه الزمر"(ترجمه: بزودى آثار گناهانى که کرده بودند به ایشان مى‏رسد).

و این به حسب حقیقت به معناى سابق برگردد،

 

٣) و یا بر خود معصیت نیز اطلاق مى‏ شود، مانند آیه شریفه زیر که مى ‏فرماید:

"وَجَزَاء سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِّثْلُهَا...﴿۴۰﴾ - سوره مبارکه الشوری"(ترجمه: کیفر هر گناهى مصیبتى مثل خود آن است)،

٤) و سیئة به معناى معصیت، گاهى بر مطلق گناهان اطلاق مى‏ شود، چه صغیره و چه کبیره، مانند آیه:

"أًمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أّن نَّجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاء مَّحْیَاهُم وَمَمَاتُهُمْ سَاء مَا یَحْکُمُونَ﴿۲۱﴾ - سوره مبارکه الجاثیه"، که در این آیه و آیاتى نظیر آن کلمه سیئات بر مطلق گناهان اطلاق شده است.

 

٥) و شاید در مواردى این کلمه در خصوص گناهان صغیره اطلاق شود، مانند آیه مورد بحث که مى ‏فرماید: "إِن تَجْتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ..."

 چون با فرض اجتناب از گناهان کبیره دیگر گناهى جز صغیره باقى نمى ‏ماند.

 

-این آیه شریفه در مقام منت نهادن بوده و نویدى است که با عنایتى لطیف و الهى به گوش مؤمنین مى ‏رسد، که اگر از بعضى گناهان اجتناب کنند خداى عزوجل از بعضى دیگر گناهانشان در مى ‏گذرد، پس نباید پنداشت که این آیه مؤمنین را در ارتکاب گناهان صغیره جرأت مى ‏دهد، چرا که معنایى براى چنین توهمى نیست، چون هیچ تردیدى در این نیست که آیه شریفه از ارتکاب گناهان کبیره نهى مى ‏کند، و ارتکاب صغیره از این جهت که مرتکبش به آن بى ‏اعتنا است، خود مصداقى از مصادیق گناه کبیره است،[تکرار گناهان صغیره و اصرار بر آنها از بزرگترین کبائر است و سهل‏ انگارى درباره گناهان هر قدر هم که آن گناه صغیره باشد خود یکى از گناهان کبیره هلاکت‏آور است. ‏] و آن عبارت است از طغیانگرى، و ناچیز شمردن دستور خداى سبحان، که نه تنها گناهى کبیره است، بلکه از بزرگترین گناهان به حساب آمده است. بلکه مى ‏خواهد به انسانى که خلقتش بر اساس ضعف و جهالت است، و چون جهل و هوا بر او غلبه دارد هیچگاه خالى از ارتکاب گناهان نیست، وعده تکفیر بدهد، و بفرماید تو اى انسان که همواره دستخوش کورانهاى هوا و شهوتى اگر بتوانى خود را از ارتکاب کبایر کنترل کنى ، من وعده مى ‏دهم که از گناهان کوچکت صرف نظر کنم. پس زمینه آیه همان زمینه ‏اى است که آیات توبه دارد، و بشر را به سوى توبه دعوت مى‏ کند.

 

-انسان وقتى گناهان کبیره را شناخت، و آنها را تشخیص داد، مى ‏داند آنها محرماتى هستند که هرگز از ناحیه خداى تعالى به صرف تکفیر مورد اغماض واقع نمى ‏شوند، مگر آنکه مرتکب آنها توبه نصوح بکند، و بطور قاطع از ارتکاب آنها پشیمان شود، و همین علم خود یکى از موجبات بیدارى آدمى، و انصرافش از ارتکاب آنها مى‏ شود.

پس کسى نمى‏ تواند به دلخوشى از این که اجتناب از کبایر، گناهان صغیره را محو مى‏ کند هم چنان مرتکب گناه صغیره بشود! 

 

-شفاعت هر چند که حق است، به حال آنهایى که در باره تکالیف الهى سهل ‏انگارى مى‏ کنند، و مثلا توبه و ندامت را استهزا نموده و به امید شفاعت هم چنان به ارتکاب گناه ادامه مى ‏دهند هیچ سودى ندارد چون چنین کسى با بى ‏اعتنائیش به امر خداى سبحان، مرتکب بزرگترین و هلاک ‏آورترین کبایر شده، و دیگر راهى براى شفاعت باقى نگذاشته است.

 

درمورد اینکه چه زمانی به یک گناه، کبیره گفته میشود نظرات متفاوتی آمده که به بیان هرکدام و دلیل رد هرکدام می پردازیم:

 

١) آیا درست است که بگوییم کبیره بودن گناه از شدت نهى از آن در آیات و روایات فهمیده مى‏ شود اگر در نهى اصرار شده باشد، و یا بشدت صادر شده باشد، مى‏فهمیم این گناه کبیره است. بعضى از مفسرین گفته ‏اند گناه کبیره هر گناهى است که خداى تعالى مرتکب آن را به عقاب آخرت تهدید کرده، و در دنیا نیز حدى براى آن معین کرده باشد.

جواب: این تعریف درست نیست، به شهادت این که گفتیم اصرار در گناه صغیره از بزرگترین گناهان کبیره است، زیرا رسول خدا(ص) در روایتى که شیعه و سنى آن را نقل کرده‏ اند فرموده: "لا کبیرة مع الاستغفار، و لا صغیرة مع الاصرار" (ترجمه: هیچ گناهى با استغفار کبیره نیست، و هیچ صغیره‏ اى با تکرار صغیره نیست، پس به حکم این روایت صغیره‏ اى که در آن اصرار ورزیده شود گناه کبیره است، با این که نه در قرآن تهدیدى به عذاب آخرت در باره آن شده، و نه در دنیا حدى برایش معین گشته، و همچنین ولایت و سلطنت کفار و خوردن ربا، که هر دو از بزرگترین گناهان کبیره است، و در قرآن شدیدا از آنها نهى شده، ولى در قرآن حدى برایش معین نشده.

 

٢) بعضى دیگر گفته ‏اند گناه کبیره، عبارت است از هر گناهى که خداى تعالى در قرآن عزیزش وعده آتش به مرتکب آن داده باشد، و اى بسا بعضى دیگر بر این معنا "وعده وارد در سنت"، را نیز اضافه کرده باشند. آیا درست است؟

جواب: این نیز صحیح نیست، براى اینکه طرفِ عکسش کلیت ندارد، یعنى چنان نیست که هر گناه که در قرآن و سنت وعده آتش به مرتکبش نیامده باشد گناه صغیره باشد.

 

٣) بعضى دیگر گفته‏ اند کبیره، هر گناهى است که از بى اعتنایى صاحبش به أمر دین ناشى شده باشد،آیا درست است؟

جواب:  این نظریه امام الحرمین است و فخر رازى نیز آن را پسندیده، ولى این نیز بى اشکال نیست براى این که تعریفى که این دو نفر براى کبیره کرده‏ اند تعریف گناه کبیره نیست بلکه تعریف و عنوان یکى از گناهان کبیره است، و آن عبارت است از طغیان و اعتداء، و بسیارى از گناهان کبیره هست، که به این عنوان ارتکاب نمى‏ شود، و با اینهمه گناه، کبیره است، مانند خوردن مال یتیم، و زناى با محرم، و قتل نفس (آن هم قتل مؤمن به ناحق).

 

٤) بعضى دیگر گفته ‏اند: کبیره عبارت است از هر گناهى که مستقلا و به عنوان این که خودش گناه است حرام شده باشد،(نه به خاطر عوارضش). آیا درست است؟

جواب: این قول تقریبا مقابل قول سوم است، ولى به هر حال درست نیست، زیرا طغیان و بى اعتنایى به دستورات الهى و گناهانى نظیر اینها از بزرگترین کبایرند، در حالى که عناوینى‏ عارضى هستند، و به خاطر عروضشان بر یک معصیت کوچک آن را کبیره و هلاک ‏آور مى ‏سازد.

 

٥) بعضى دیگر گفته‏ اند: گناه کبیره آن گناهى است که آیات یک سوره از اولش تا تمامى سى آیه در باره آن سخن گفته باشد.مثل اینکه منظور این شخص این است که آیه شریفه مورد بحث به گناهانى اشاره دارد، که در آیات سابق خاطر نشان شده مانند قطع رحم و خوردن مال یتیم، و زنا، و امثال آن. آیا درست است؟

جواب: اشکال این وجه این است که با اطلاق آیه مورد بحث (٣١ نساء) منافات دارد.

 

٦) بعضى دیگر گفته ‏اند هر عملى که خداى تعالى از آن نهى کرده ارتکابش گناه کبیره است. آیا درست است؟

جواب: این قول را به ابن عباس نسبت داده ‏اند، و شاید منظورش این بوده که مخالفت خداى تعالى امرى عظیم است، این وجه نیز صحیح نیست، زیرا توجه فرمودید که گفتیم گناهان از نظر مقایسه بین یکدیگر به دو قسم کبیره و صغیره منقسم مى‏ شود، نه نظر به این که مخالفت خداى تعالى است، سخن ابن عباس اساسش قیاس عمل انسان و مخالفت او که یکى از مخلوقات خداى تعالى است به خداى تعالى مى‏ باشد، که رب همه مخلوقات است، البته ممکن است بعضى‏ ها این قول را بپسندند به توهم اینکه اضافه در جمله: "کَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ ..." اضافه بیانى است، در حالى که این توهم فاسد است، زیرا اگر اضافه بیانى باشد برگشت معنا به این مى ‏شود که بگوییم: (اگر از همه معاصى اجتناب کنید ما سیئات شما را تکفیر مى‏کنیم)، و این غلط است، براى اینکه بعد از اجتناب از همه معاصى دیگر سیئه ‏اى باقى نمى‏ ماند، و اگر منظور از بیانى بودن اضافه این باشد که گناهانى که مؤمنین قبل از نزول آیه داشته‏ اند تکفیر مى‏ شود، آن وقت آیه شریفه مختص مى‏ شود به کسانى که هنگام نزول آیه حاضر بوده ‏اند، و آیه شریفه شامل حال گذشتگان و آیندگان نشود، و این خلاف عمومیتى است که از ظاهر آیه استفاده مى‏ شود، و اگر هم چنان عمومیت آیه محفوظ بماند برگشت معنا به این مى ‏شود که شما مؤمنین اگر تصمیم بگیرید از همه معاصى اجتناب کنید، و علاوه بر تصمیم اجتناب هم بکنید، ما سیئات سابق شما را تکفیر مى‏ کنیم.و این معنایى است که مصداقش بسیار نادر است، و یا اصلا مصداقى ندارد، و کلام خدا را نمى ‏توان به چنین معنایى حمل کرد.

آرى نوع انسان خالى از سیئه نیست، مگر افراد انگشت‏ شمارى که از ناحیه خداى تعالى داراى عصمت باشند (دقت بفرمایید).

 

٧) بعضى گفته‏ اند گناه صغیره عبارت است از گناهى که عذابش کمتر از ثواب صاحبش باشد، و گناه کبیره آن گناهى است که عذاب آن بزرگتر از ثواب او باشد.

جواب: این نظریه به فرقه معتزله نسبت داده شده، و نظریه نادرستى است، براى اینکه معنایى است که این آیه شریفه و هیچ آیه‏ اى از قرآن کریم بر آن دلالت ندارد، بله چیزى که به دلیل قرآنى ثابت شده وجود حبط(نابودی) در بعضى از گناهان است، آن هم فى الجمله نه مشخص، و نه در همه گناهان، حال چه این که با این نظریه معتزله وفق بدهد و چه ندهد.

صاحبان این نظریه، این را نیز گفته ‏اند، که بر خداى تعالى واجب است سیئات و گناهان صغیره کسانى که از کبایر اجتناب ورزیده‏ اند تکفیر و محو کند، چون مؤاخذه بر آنها درست نیست.این سخنشان نیز مردود است، براى اینکه آیه شریفه هیچ دلالتى بر آن ندارد.

 

٨) بعضى دیگر گفته‏اند: بزرگى و کوچکى گناه دو امر اعتبارى هستند، که بر هر معصیتى عارض مى‏شوند، یعنى هر معصیتى را هم مى‏توان کبیره دانست به یک اعتبار، و هم صغیره دانست به اعتبارى دیگر، گناهى که انسان مرتکب مى‏شود حال هر چه مى‏خواهد باشد از این نظر که بى‏اعتنایى به امر پروردگار و یا العیاذ باللَّه استهزا است و یا بى مبالاتى است کبیره است، ولى همین گناه به این اعتبار که در هنگامى سر زده که آدمى در کوران عواطف درونى یعنى شدت خشم و یا غلبه ترس و یا فوران شهوت قرار گرفته بوده گناه صغیره است، و خدا آن را مى‏آمرزد، البته به شرطى که از گناهان کبیره اجتناب شود.

و چون جامعه همه این عناوین نامبرده یعنى بى‏اعتنایى به امر پروردگار و استهزا و بى مبالاتى، یک چیز است، و آن عبارت است از عناد و یا تجاوز بر خداى تعالى، مى‏توان مطلب را خلاصه نموده، و گفت که هر یک از گناهانى که در دین خدا از آن نهى شده اگر از عناد با خدا و طغیان بر او انجام پذیرد آن گناه کبیره است، و گرنه صغیره است، و خداى تعالى آن را مى‏بخشد، البته به شرطى که از عناد و طغیان اجتناب شود.

بعضى از مفسرین(در توجیه همین وجه) گفته‏اند: هر کار زشت و هر حرامى که خداى تعالى در نهى از آن بشر را مخاطب قرار داده، هم کبیره و بلکه کبایر فرض دارد، و هم صغیره و یا صغایر، و بزرگترین کبیره در هر گناه این است که آن گناه را از باب بى‏اعتنایى به امر و نهى خداى تعالى و بى‏احترامى به تکالیف او مرتکب شوند، که اصرار بر گناه یکى از مصادیق همین بى‏اعتنایى است، چون کسى که دست بردار از یک گناه نیست مبالاتى به امر و نهى خداى تعالى ندارد، و براى آن احترامى قائل نیست، پس معناى اینکه خداى تعالى فرمود: "إِن تَجْتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ"، این است که اگر شما از هر گناهى که از آن نهى شده‏اید اجتناب کنید، ما سیئاتتان را تکفیر مى‏کنیم، یعنى از صغیره‏ همان گناه اغماض نموده، شما را به خاطر آن باز خواست نمى‏کنیم.

لیکن این وجه نیز باطل است، براى این که از آن بر آمد که وقتى گناهى از گناهان در حال ارتکاب با طغیان بر خداى سبحان توأم باشد، آن گناه کبیره مى‏شود، و لازمه این سخن آن نیست که پس هیچ عمل زشتى به خودى خود و بدون عنوان طغیان، کبیره نیست، به شهادت اینکه زناى با محارم نسبت به زناى با زن اجنبى، و نیز کشتن یک انسان بى‏گناه نسبت به زدن یک انسان، کبیره‏اند، چه اینکه توأم با طغیان بر خدا باشد و چه نباشد، بله در هر جا که این عناوین مهلکه نیز در کار باشد البته زشتى گناه بیشتر مى‏شود، و آن معصیت کبیره‏تر مى‏گردد، چون معلوم است که زنا از کسى که دچار طغیان شهوت و غلبه جهالت گشته با زناى کسى که آن را مباح دانسته و اعتنایى به حکم خدا ندارد برابر نیست.

علاوه بر این که این معنا که "اگر از هر گناهى کبیره‏اش را اجتناب کنید، ما صغیره‏اش را از شما مى‏بخشیم، و تکفیر مى‏کنیم"، معناى رکیکى است که نمى‏توان آن را بر آیه: "إِن تَجْتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ..."، تحمیل کرد، چون سیاقى که دارد براى کسى که کمترین انسى با اسالیب کلام دارد پوشیده نیست که چنین معنایى را تحمل نمى‏کند.

 

[بررسى نظریه غزالى در باره کبائر و صغائر و معارضه بین حسنات و سیئات‏]

9- نظریه‏اى است که ظاهر کلام غزالى(آن طور که فخر رازى در تفسیرش از کتاب منتخبات احیاء العلوم نقل کرده) بر مى‏آید وى در جمع بین همه اقوال و نظریه‏ها گفته: بین گناهان وقتى با یکدیگر مقایسه شوند فرق هست، بعضى کبیره است، و بعضى صغیره، مثلا زنا(آن هم با محرم خود) در مقایسه با نظر کردن به زن اجنبى کبیره است این از نظر مقایسه بین خود گناهان، از یک نظر دیگر نیز ممکن است گناهى که در اصل کبیره نبوده کبیره شود، مانند اصرار بر صغیره که در عین اینکه خود گناه صغیره است، اصرار بر آن کبیره‏اش مى‏کند «1».

پس با این بیان روشن مى‏شود که گناهان یعنى خود اعمال و جرم آنها به حسب مقایسه بین خود آنها منقسم به دو قسم کبیره و صغیره مى‏شود، و همین اعمال از نظر آثار سویى که به دنبال دارد، یعنى از نظر عذاب و بى‏اثر کردن اعمال نیک و یا ناقص کردن آن آثار هر دو قسم منقسم مى‏شوند، بعضى از گناهان کفه آثار سوئشان بر کفه آثار نیک اعمال خیر مى‏چربد، و به کلى آثار نیک آن اعمال را از بین مى‏برد، و بعضى دیگر آن قدر سنگین نیست بلکه تنها مى‏تواند مقدارى از اثر نیک اعمال خیر را بکاهد، به طورى که اگر بعد از گناه عمل خیر دیگرى که ثوابش برابر اثر سوء آن گناه باشد به جاى آورده شود، دوباره نقص وارده جبران مى‏شود.

آرى براى هر اطاعتى اثر نیکى در نفس هست، که باعث مى‏شود مقام نفس بالا رود،

(1) تفسیر فخر رازى ج 10 ص 75.

و از قذارت بعد، و ظلمت جهل، رها گردد هم چنان که براى هر معصیتى تاثیر بدى در نفس هست، که باعث انحطاط مقام او و سقوطش در جهنم بعد و ظلمت جهل خواهد بود.

با در نظر داشتن این حقیقت اگر انسان یک یا چند گناه مرتکب شود، در حالى که قبلا با اعمال نیک و اطاعت خداى تعالى نور و صفایى براى دلش کسب کرده بود، قهرا این نور طاعت با ظلمت معصیت تصادم و معارضه مى‏کند، اگر ظلمت معصیت غلبه کند و وبال آن بتواند نور اطاعت را از بین ببرد، آن معصیت کبیره است، و اگر نور و صفاى اطاعت بر ظلمت حاصل از گناه غلبه کند، قهرا آن ظلمت را از بین مى‏برد، و پلیدى گناه را از صفحه دل مى‏شوید، البته معادل آن از نور خودش نیز کم مى‏شود، و آنچه باقى مى‏ماند به مقدارى که هست دل را نور و صفا مى‏بخشد، این است معناى تحابط و همین معنا عینا آن تکفیرى است که آیه 31 سوره نساء از آن خبر مى‏دهد و این گونه گناهان صغیره‏اند.

و اما اینکه حسنه و سیئه برابر باشند، و به کلى یکدیگر را خنثى کنند، هر چند که از نظر عقل احتمال صحیحى است، و لازمه‏اش این است که بتوانیم یک انسانى فرض کنیم که نه اطاعت دارد و نه معصیت، نه نور در دلش باشد و نه ظلمت، و لیکن آیه شریفه: "...فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَفَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ﴿۷﴾ - سوره مبارکه الشوری" (مردم دو دسته‏اند یک دسته در بهشت و دسته‏اى دیگر در آتشند) چنین چیزى را نفى مى‏کند، این بود خلاصه گفتار غزالى.

فخر رازى بعد از نقل این نظریه آن را رد مى‏کند، به اینکه این نظریه مبتنى است بر اصول مذهب معتزله که از نظر ما باطل است، صاحب المنار بعد از نقل گفتار این دو دانشمند، شدیدا به فخر رازى حمله نموده چنین مى‏گوید:

اگر در قرآن کریم این معنا (یعنى دو قسم بودن گناهان فى نفسه و صرفنظر از مساله طغیان) صریحا آمده باشد، آیا باز هم معقول است که ابن عباس آن را منکر شود؟ نه، هرگز، بلکه عبد الرزاق از او روایت کرده که در پاسخ کسى که پرسیده بود آیا گناهان کبیره هفت است؟ پاسخ داده که به هفتاد نزدیکتر است، از سعید بن جبیر نیز روایت شده که گفته است:

گناهان کبیره به هفتصد نزدیکتر است، و انکار دو قسم بودن گناهان به اشعریها نسبت داده شده است «1».

و گویا آن عده از ایشان که منکر دو قسم بودن (یعنى صغیره و کبیره بودن) گناهان شده‏اند منظورشان این بوده که به این وسیله با معتزله مخالفت کرده باشند، هر چند که ظاهر گفتارشان مرادشان نباشد و اگر از ایشان بپرسى که این چه سخنى است که شما گفته‏اید؟ آن را تاویل کنند، هم چنان که از کلام ابن فورک همین معنا بر مى‏آید، او گفتار اشعریها را این طور توجیه کرده: که مى‏خواهند بگویند معاصى خدا همه‏اش کبیره است، و اگر به بعضى از آنها صغیره و کبیره گفته مى‏شود بالنسبة است یعنى معاصى مختلفه‏اى را در نظر مى‏گیرند، ولى معتزله مى‏گویند اصلا گناهان دو قسمند صغیره و کبیره، و این صحیح نیست.

این بود توجیه ابن فورک که لازمه آن این است که آیه را به وجهى دور از ذهن تاویل کنند.

آن گاه از ایشان مى‏پرسیم: آیا صرفا به خاطر این که با معتزله مخالفت کرده باشند جایز است آیات و احادیث را تاویل کنند، آن هم در جایى که معتزله نظریه درستى ارائه داده باشند؟ ولى جاى تعجب نیست و از بیمارى تعصب هر چه گفته شود کم است، همین تعصب بود که باعث شد بسیارى از علماى تیز هوش و خوش‏فهم به جاى اینکه خودشان را و امتشان را از فطانت خود بهرمند کنند، کتابهایشان را وسیله فتنه و گمراهى مردم کردند، به جاى بحث پیرامون حقایق دینى یکسره به جدال با یکدیگر پرداختند. و به زودى نمونه‏اى از آن از نظر خواننده مى‏گذرد که چگونه فخر رازى سخنى از غزالى نقل مى‏کند، و آن را به خاطر همین تعصب رد مى‏کند، و آن وقت مى‏فهمى که رازى چه بوده، و غزالى که بوده، معاویه چه بوده، و على(ع) که بوده.

این بود خلاصه گفتار صاحب المنار، وى در آخر کلامش به همان بگومگویى که ما قبلا از غزالى و رازى نقل کردیم اشاره مى‏کند.

و بهر حال آنچه غزالى آورده هر چند که تا اندازه‏اى درست است، و لیکن از جهاتى خالى از خلل نیست، اول اینکه دو قسم بودن گناهان از نظر چربیدن و نچربیدن عقابش بر ثواب اعمال نیک در همه جا و بطور دایم با گناهانى که وى در اول کلامش آنها را فى نفسه دو قسم دانسته منطبق نمى‏شود، براى اینکه غالب گناهانى که کبیره بودنش مسلم است، ممکن است در شخص فاعلش با ثواب بسیار بزرگى مصادف شود، که آن ثواب بر آن گناه غلبه کند، و به گفته وى صغیره شود، با اینکه کبیره بودنش مسلم است، و همچنین ممکن است معصیت صغیره‏اى را فرض کنیم که در مرتکبش مصادف شود، به ته‏مانده مختصرى از ثواب، آن قدر مختصر که آن گناه صغیره از بینش ببرد، و در نتیجه گناه نامبرده کبیره شود، با اینکه فرض کردیم صغیره است، پس معلوم شد صغیره و یا کبیره بودن گناهان به حسب دو تقسیمى که وى کرده مختلف مى‏شود، بعضى از گناهان به حسب تقسیم اول صغیره و به حسب تقسیم دوم کبیره، و بعضى دیگر به عکس مى‏شود، پس این دو تقسیم به طور کلى تطابق با یکدیگر ندارند.

خلل دوم اینکه تصادم و برخورد آثار گناهان با آثار اطاعت‏ها هر چند فى الجمله حق است، و لیکن کلیت آن از طریق ظواهر دینى یعنى ظواهر کتاب و سنت هرگز ثابت نشده، و آقاى غزالى چه دلیلى از طریق کتاب و سنت دارد، که دلالت کند بر تحقق این کسر و انکسار، آنهم به طور کلى.

‌تفصیلى هم که براى بحث داده کلیت ندارد. این که گفته حالات نورانى که در نفس پیدا مى‏شود و حالات دیگرى ظلمانى که در اثر گناهان صفحه دل را تیره مى‏سازد هر چند در غالب خوبى‏ها و بدى‏ها، درست است، (و به قول معروف دیو چو بیرون رود فرشته در آید)، و لیکن چنان هم نیست که به طور کلى و دائمى چنین باشد بلکه بسیار مى‏شود که آن نور و این ظلمت، آن فضیلت و این رذیلت با هم مصالحه نموده، هر دو در قلب مى‏مانند، و قلب (یا بگو نفس آدمى) را بین خود تقسیم مى‏کنند چند دانگ آن از فضیلت و چند دانگ دیگرش مخصوص رذیلت مى‏شود، به همین جهت است که مى‏بینیم یک فرد مسلمان مثلا هم ربا مى‏خورد، و از بلعیدن اموال مردم هیچ پروایى ندارد، و هر قدر طلب کارش التماس کند یا فرد مظلوم که وى مالش را برده استغاثه کند ابدا گوشش بدهکار نیست، و در عین حال در انجام نمازهاى واجبش کمال جد و جهد را دارد، و نهایت درجه خضوع و خشوع را به قدر تواناییش مراعات مى‏کند، و یا فرد دیگرى را مى‏بینیم که در ریختن خون مردم و هتک اعراض و افساد در زمین هیچ پروایى ندارد، و در عین حال در عبادات و صدقاتش سعى بلیغ دارد، که خالصانه لوحه اللَّه انجام دهد، و این همان است که علماء النفس آن را ازدواج شخصیت مى‏نامند، و مى‏گویند این گونه افراد در آغاز بین دو صفت نورى و ظلمانیشان در درون دلشان کشمکش مى‏افتد، و با یکدیگر معارضه مى‏کنند، و سپس هر دو در نفس جاى‏گیر مى‏شوند، البته قبل از آنکه هر دو جاى‏گیر شوند، دل انسان دائما در اثر برخورد میلهاى مختلف و کشمکش آنها معرکه درگیریها است، و انسان مدتى در تعب و رنج قرار دارد، تا در اثر تکرار اعمال صالح، و نیز در اثر تکرار گناه، هر دو صفت ملکه‏اى راسخ در قلب شوند، آن وقت دیگر کشمکشى واقع نمى‏شود، و انسان، انسانى دو بعدى، (یا بگو دو شخصیتى) مى‏شود، هر گاه یکى از آن دو ملکه بروز کند، آن دیگرى خود را پنهان مى‏سازد، و او را به حال خود مى‏گذارد تا شکارش را به دست آورد.

سومین خللى که در گفتار غزالى هست این است که لازمه گفتارش لغو بودن شرطیت اجتناب از کبایر در تکفیر صغایر است، با اینکه آیه شریفه مى‏فرماید شرط این که ما گناهان صغیره و یا بگو سیئات شما را تکفیر کنیم این است که از گناهان کبیره اجتناب کنید، و به گفته غزالى کسى که اجتناب از گناهان کبیره‏اش براى این جهت نیست بلکه به خاطر این است که نمى‏تواند مرتکب شود، چون هر چند مرتکب شود مغلوب نورانیت (و یا بگو ثوابهاى او) مى‏شود چون او هزاران گناه را مرتکب نشده،- البته زورش نرسیده- و همین ترک کبایر سیئاتى براى او باقى نمى‏گذارد دیگر نمى‏شود به او بگوییم اگر از گناهان کبیره اجتناب کنى سیئات تو را تکفیر مى‏کنیم، و چنین سخنى دیگر وجه پسندیده‏اى ندارد.

غزالى در کتاب احیاء العلوم خود مى‏گوید: اجتناب از گناه کبیره وقتى باعث تکفیر سیئات مى‏شود که انسان بتواند آن گناه را مرتکب شود، ولى به خاطر ترس از خدا از آن صرفنظر کند.

 

تکلیف امروز دوستای عزیزم:

حفظ آیه به همراه ترجمه و کاربرد

 

التماس دعا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد